این مرد بی شرم ترین انسان تا کنونی تاریخ است. مردم می گویند خفه شو دیکتاتور، او اما به پرت و پلا گفتن ادامه می دهد. البته این آقا اسهال حرف زدن دارد. به شکل مضحکی دارد از پشت تریبون خایه ملت را می مالد و در خیابان ها مثل فاشیست ها دستور کشتن می دهد. رو که رو نیست.

امروز در پارک مشهور ویگلاند مراسمی به یاد جان باختگان سرکوب های اخیر برگزار شد که مورد توجه و پشتیبانی بازدید کنندگان از پارک قرار گرفت. نزدیک به سیصد نفر از هم میهنان ساکن اسلو با روشن کردن شمع یاد جان باختگان را گرامی داشتند.

امروز نزدیک به چهارصد نفر از ایرانیان شهر اسلو با همایشی اعتراض خود را از آن چه حکومت استبداد بر سر مردم می آورد، نشان دادند. در این برنامه که به همت کمیته همبستگی با مردم ایران انجام گرفته بود، جمعیت شعارهایی علیه سرکوب  و به گار گیری ضد انسانی ترین روش ها توسط بسیج وسپاه و باند خامنه ای سر دادند و از دولت نروژ خواستند که نه تنها همبستگی خودش را با مردم ما اعلام کند، بلکه درب های سفارتش را برای کمک به مجروح شدگان باز بگذارد. همایش گران سپس به سوی سفارت کودتا به راه افتادند و در طول راه به افشاگری پرداختند. نزدیک به ده روز است که این برنامه ها هر روز ادامه دارد و روز به روز گسترده تر می شود.

DSC_2786s

DSC_2851s

DSC_2854s

این هم یکی از مشهورترین خوانندگان و آهنگسازان بزرگ معاصر که در سوگ تهران می خواند. تا می توانید برای بچه های دلیر ایران که در برابر خشن ترین ارتش دنیا ایستاده اند بفرستید.

ویدیوی کشته شدن ندا در کنار پدرش به نماد جنبش سیاسی مردم ایران در جهان تبدیل شده.

پروفسور برنت هاگتوت از انستیتوی دانش سیاسی در دانشگاه اسلو می گوید: به طور کلی می توان گفت که جنبش های سیاسی به چنین شهدایی نیاز دارد. به ویژه زمانی که زیر فشار زیاد قرار دارند.

او در پاسخ این پرسش که:  آیا ندا می تواند نقش تعیین کننده ای در سمت گیری این بحران ایفا کند؟ می گوید: به هر حال می توان گمان زد که این کار انجام خواهد گرفت. ما تصویر مرگ ندا رو داریم. هیچ چیزی قدرتمند تر از این نیست. بی شک ندا به نمادی برای همبستگی مبدل شده.

هاگتوت تعدادی از شهیدانی را که در طول تاریخ به گسترده شدن جنبش های سیاسی کمک نموده اند نام می برد. هورست وسل برای نازی های آلمان. چه گوارا برای انقلاب کوبا و خوزه آنتونیو برای فالانژیست های اسپانیا. شهیدان پدیده جالبی برای پژوهش هستند.

پرفسور وم از همان انستیتو معتقد است که ندا نقش تعیین کننده ای در ایران ندارد. او می گوید: اگر چه شهید در بخشی از اسلام جایگاه مهمی دارد و ندا هم بی شک این نقش را ایفا می کند، اما نه در کوتاه مدت. او می افزاید که این بحران به دو سو می تواند سمت گیری کند. نخست این که خامنه ای جنبش را با شدت سرکوب کند و دوم این که همایش ها با شدت زیادتری دنبال شوند و عقب نشینی سران حکومت را در پی داشته باشند. قدرت خامنه ای به این مشروط است که بتواند نظامیان را در کنار خود حفظ کند. او نشانه هایی از شک و تردید در میان نظامیان را دیده و آن را دنباله دو دسته گی میان رهبران حکومت می داند. ما در وضعیت ناشناخته ای قرار گرفته ایم که می تواند رویدادهای زیادی در آن رخ دهد. پیش بینی آینده سخت است، اما فکر می کنم در پایان حکومت قدرت را به دست می گیرد.

روز پنجشنبه کمیته همبستگی با مبارزات مردم ایران نزدیک به 600 نفر از ایرانیان شهر اسلو و تعداد زیادی از شهروندان نروژی در همایشی پرشکوه – جلوی مجلس - گرد هم آمدند و به سرکوب مردم ایران توسط حکومت اسلامی اعتراض کردند. در این گردهمایی نماینده احزاب ترقی و پیشرفت، دمکرات مسیحی، حزب چپ و حزب سوسیالیست های چپ- که در دولت هم شرکت دارد- همبستگی خود را با مردم ایران اعلام کردند و استفاده حکومت اسلامی از خشونت را تقبیح و کشتار مردم را محکوم نمودند. محمود یاوری مقدم فعال حقوق بشر هم از طرف امنیستی به سخنرانی در مورد رویداد های ایران پرداخت و سپس جعیت با پای پیاده به سوی سفارت ایران به راهپیمائی پرداخت. در طول راه که نزدیک به سه کیلومتر است راه پیمایان با زبان نروژی به شعار دادن پرداختند. در این شعارها دیکتاتوری و استبداد ولایت فقیه به چالش فرا خوانده شد و از آزادی و دمکراسی ستایش به عمل آمد. هم چنین شعارهایی در دفاع از زنان، دانشجویان و کارگران فریاد زده شد. زیباترین بخش این همایش، شرکت بی نظیر نسل دوم ایرانیانی بود که اکثرا در خارج از کشور به دنیا آمده اند. این جوانان با شور و شوق خود نسبت به مبارزات مردم علیه دیکتاتوری و با رقص و پایکوبی خود جلوه خاصی به همایش داده بودند. روز شنبه 20 ژوئن هم زمان با عزیزانمان در ایران، روبروی مجلس گردهم خواهیم آمد و با صدای بلند، به مافیای قدرت در ایران اعتراض خواهیم کرد. هر شب ساعت هفت بعداظهر همایش روبروی سفارت برقرار است.

فوتبال در این سی ساله حکومت اسلامی همواره دریچه ای بوده که مردم از آن دریچه صدای اعتراض خود را به گوش استبداد می رسانند. چه زنان که با لباس مبدل مرزهای مقدس و پوچ حکومت را شکسته اند و چه تماشاچیان که در مسابقات تیم ملی به روش های گوناگون دیکتاتوری را به تمسخر گرفته اند. امروز نکونام، کریمی، مهدوی کیا، شجاعی و ..با کار نمادین خود بهترین گل های تاریخ زندگی اشان را به ولایت فقیه و احمدی نژاد زدند. نایب رئیس فدراسیون گفته : اين دستبندها نشان ارادت بازيكنان تيم ملي به حضرت ابوالفضل بود. یکی نیست بگوید پس ابله چرا آنها را از دست هایشان در آوردید. خوب شد مثل ابوالفضل دست هایشان را قطع نکردید.

بچه ها متشکریم. بچه ها متشکریم !

SOCCER-WORLD__G-Ti_1053488x

چین، پاکستان و هندوستان از احمدی نژاد پشتیبانی می کنند. نفت مفت و پول صدقه کی بهتر از ایران به این مثلث فقر و بدبختی میده. از امروز نام این ها بذارین مثلث چپه.

توئیتر هم به خاطر هم بستگی با مبارزات مردم ایران و برای آسان در دسترس بودن و ایفای نقش واقعی خود که همان پیامک رسانی کاربران است، به روز رسانی اش را به تعویق انداخت. این خبر در بسیاری از روزنامه های جهان بازتاب یافته بود.

امروز ساعت هفت به وقت اسلو تعداد زیادی از ایرانیان دست به همایشی اعتراض در جلوی سفارت رژیم اسلامی زدند و خواستار متوقف کردن سرکوب مردم و ابطال انتخابات نمایشی شدند.

حکومت اسلامی به سرکوب مردم بی گناه ادامه می دهد. بسیاری از معترضین دستگیر و تعداد زیادی از مردم به شدت مجروح شده اند. خبر از کشته شدن دو نفر هم رسیده که هنوز بطور رسمی از سوی معترضین تایید نشده. ایرانیان تبعیدی که بهترین دوران زندگی اشان را در اثر ستم گری های این حکومت از دست داده اند، امروز باید به یاری هم میهنان عزیزمان که در زیر توپخانه دروغ و خیانت و سرکوب حکومت تنهایند،  برخیزیم. سکوت ما وحشی گری های بسیج و سپاه را افزایش و ولایت فقیه را گستاخ تر می کند. مردم ایستاده اند و خواهان حقوق شهروندی و آزادی هستند.   حمایت حمایت  ایرانی با غیرت !

بی.بی.سی مردم را دعوت می کند که برگردن خونه هاشون و نرن تو خیابون که خون و خونریزی میشه. نفرت بر شما که با زبان ما حرف می زنید، اما از پشت خنجر می زنید.

سیرک تمام شد. فیل و شیر و بز و گوسفند رقصان به قفس هایشان بازگشت داده شدند. اکروبات باز ها کمربندهای سبز را باز کردند و مردم گول خورده را مات و مبهوت تنها گذاشتند تا خوراک دزدها شوند. رئیس سیرک بازی را با موفقیت تمام شده اعلام کرد. این سیرک همیشه بوده و خیلی هم تکراری شده، اما تماشاچیان هنوز هم به دیدارش می روند. تقصیری ندارند. فکر می کنند می شود نمایش را کمی هیجانی تر کرد. این ها همه به کنار سیاهی و تباهی ماند و رو سیاهی آن به ایرانیان خارج کشور که وقتی این جا می آیند از دست رژیمی فرار کرده اند که آنها را شکنجه کرده و اگر می ماندند، اعدام هم می شده اند. اما حالا می روند به سفارت همان رژیم شکنجه گر و به او رای می دهند. واقعا با داشتن این گونه شهروندان محترم دگرگونی پیش می آید؟ خوش بختانه تعداد آن ها کمتر از چهار در صد ایرانیان خارج از کشور است. اگر چه اکثر آنها دم و دمبالچه های خود رژیم هستند که در همین جا هم سفره ابوالفضل اشان را پهن می کنند و از چاپلوسی و بادمجان دورقاب چینی برای ماموران امنیتی رژیم که همه سفیر و کاردار شده اند، دریغ نمی ورزند. برخی هم از هواداران کور و کر حزب توده و اکثریت هستند که به فرمان فرخ نگهدار و امیر ممبینی به طرف سفارت ها دویدند به عشق بوی کباب، غافل از این که دارند خر داغ می کنند. تف سر بالا به ریش خودشان و امت عزیز ایران. 

بازار انتخابات گرم است و مردم از این چند هفته برای نفس کشیدن حداکثر استفاده را می برند. رفتن مردم و به ویژه روشنفکران و جوانان در صف موسوی تنها و تنها برای رها شدن از حکومت استبدادی ولایت فقیه و ملیجک او احمدی نژاد است. رقص و پایکوبی جوانان و شعارهای آنها به هیچ وجه رنگ و بوی اسلامی و اصول گرایانه موسوی را ندارد. مردم از نظام اسلامی خسته و بیزارند و موسوی را بهانه ای قرار داده اند که بیزاری خودشان را اعلام کنند. با نگاهی به ویدیو های انتخاباتی و همایش های مردم در خیابان ها هر کسی که سال های نخست انقلاب را تجربه کرده باشد، می بیند که مردم بر خلاف حکومت که انقلاب را دزدید و آن را به گند کشاند، هنوز پس از سی سال بر خواسته های خود برای آزادی و دمکراسی پای می فشارند. زنان ایران بیش از هر زمان دیگری بیدار و هشیارند و خواسته های خود را فریاد می زنند. جوانان از سرکوب روزانه در خیابان و مدرسه و دانشگاه خسته شده اند و دگرگونی ریشه ای می طلبند. روشنفکران و هنرمندان از سانسور هر روزه آثار خود بیزارند. تنها سپاه و بسیج و آنانی که در این چند روز پرده از دزدی ها و غارت هایشان از ثروت های ملی برداشتند ادامه این حکومت را می طلبند. اشتباه مردم رفتن در صف موسوی است. من از همین جا قول می دهم که موسوی هم چون خاتمی بر فوران خشم مردم از قوانین عقب مانده اسلامی سرپوش خواهد نهاد و آن را خاموش خواهد کرد. گر چه این شعله ای است که خاموش نخواهد شد و به گفته سردار غارتگران هاشمی رفسنجانی اگر جلوی آن گرفته نشود نظام را بر باد خواهد داد. حکومت اسلامی خشم مردم را دیده و با تمام قوا می کوشد که این بیداری و خشم را به سوی صندوق های رای بکشاند و در آن جا بی اثرشان کند. چه موسوی انتخاب شود چه احمدی نژاد، بدون اجازه ولایت فقیه اجازه آب خوردن هم پیدا نمی کنند.

بازار انتخابات گرم است. سبز و آبی و سیاه و سفید و نارنجی و… جوانان خوش خیال را به جان هم انداخته اند. یکی موسوی چی شده و دیگری عبای کروبی را می کشد و برخی هم  سرگرم بوسه زدن بر دستان احمدی نژادند. فراموش کنندگان به داروی مخدر انتخابات خود را به خواب می زنند. پرسشی در کار نیست. کسی از خودش نمی پرسد که این جماعت چگونه یک شبه انقلابی دو آتشه شده اند و قرار است تمام قوانین مترقی جهان را در جوار مقام معظم رهبری به مرحله اجرا درآورند. پرسش گناه است. اگر هم کسی پیدا شد و پرسید صدایش را در گلو خفه می کنند. نادانی و جهل مرکب کی می خواهد گریبان ما را ول کند؟ شاملو راست می گفت که ملت ما حافظه تاریخی ندارد.

امروز بارسلونا و منچستر یونایتد در رم شهر بی دفاع به یکدیگر حمله می برند. بارسلونا با بهترین خط حمله جهان و منچستر با دفاعی با همان قدرت. امیدوارم بارسلونا جانم این خط دفاعی را در هم بشکند و جام را دوباره به خانه بیاورد. منچستر بی شک به بازی دفاعی روی می آورد و تلاش می کند تا با بازی فیزیکی بارسلون را خسته کند و در دقایق پایانی به او حمله ور شود. گاردیولا برای نخستین بار است که به عنوان مربی تا فینال جام اروپا می آید و باید مواظب روباه پیر باشد.

فیلم کوتاه بسیار زیبایی که در جشنواره کن هم شرکت داشته. چشم تنگ دنیادار.

امروز خیلی حالم گرفته شد. بازیکنان میلان عزیز خیلی بی غیرتی کردند، به ویژه این پیرلو که باید از جون مایه می گذاشت. بازم گلی به جمال آمبروسینی که دو تا گل پیشکش مالدینی کرد. انزاگی و رونالدینهو و پاتو اصلا خوب بازی نکردن. بابا رم که گوشت دم توپ تمام تیم های لیگ بود. تو خونه خودت، اونم موقعی که استاد بزرگ داره بازی رو کنار میذاره و موسم خداحافظیشه، انتهای بی معرفتی است. البته برلسکونی کثافت هم نحسی میلان شد. با این بازی فکر کنم کار آنجلوتی و پیروپاتال های میلان هم به پایان رسید. البته هیچکس بهتر از آنجلوتی به درد میلان نمی خوره. خلاصه حالمان گرفته شد.

مالدینی هم رفت. بهترین دفاع تاریخ میلان. یک سرو گردن بالاتر از بارسی و کوستاکورتا. در اندازه های جهانی هم کمتر بازیکن دفاعی دیدم که در حد مالدینی باشه. امیدوارم نستا سالم برگرده و میلان دو سه تا دفاع خوب پیدا کنه که دست کم جای خالی مالدینی را پر کنند.

11111111111

به حق چیزهای ندیده و نشنیده. فکر این یکی رو نکرده بودیم. در جمهوری چک صندوق هایی در خیابان ها تعبیه شده که شما می توانید بچه های ناخواسته را - که در اثر غفلت و بی مبالاتی تولید کرده اید و از ترس گشت ارشاد و چماق امر به معروف نمی دانید چه خاکی بر سر خودتان و بچه کنید- در آن جا قرار دهید. به محض بستن درب صندوق آژیر خوش صدایی در بیمارستان به صدا در می آید و بچه خودکار تحویل جامعه داده می شود تا با پول مالیات ملت از او مراقبت به عمل بیاورند. حالش را دیگران می برند مالیاتش را ملت باید بدهد.

سروش ، جلال الدین فارسی و حبیبی. افرادی که موجب قتل عام دانشجویان و بسته شدن دانشگاه ها بودند و امروز رنگ عوض کرده اند. راستی کسی می داند چه بر سر این جلال الدین فارسی آمد؟ خوب به حرفهایشان گوش دهید. به جز پرت و پلا و حرف های بی ربط چه می شنوید؟ این ها اعضای ستاد انقلاب فرهنگی بودند که در فلاکت امروز کشور ما نقش به سزایی ایفا کردند.

این فارس نیوز ابله نمی داند که ذخایر ارزی کشور کوچک نروژ از مرز 250میلیارد دلار هم گذشته است؟ روز روشن از قول سازمان سیا دروغ به هم می بافند. از منبع خبر هم طبق معمول خبری نیست.

این ویدیو آرش با آیسل و بهزاد بلور خیلی جالبه شما هم ببینید.

 

این رو من بیشتر می پسندم تا آن داد و هواری که جایزه هم گرفت.

روزهای خوب آزادی. کتاب های جلد سفید. مردم سیاسی شده. آزادی که هنوز سرکوب نشده بود. ریش و پشم و شعارهای اسلامی هنوز دمار از روزگار مردم درنیاورده بود. زنان آزادانه در خیابان ها و دوش به دوش مردان برای آزادی می جنگیدند. هنوز مذهب بال های سیاهش را روی ایران پهن نکرده بود. روزگاری کوتاه اما بسیار شیرین و بیادماندنی بود. بهشتی مابین برزخ گذشته و جهنمی که سپس تر آمد. این فیلم خاطره انگیز را ببینید. به ویژه آنهایی که در آن دوران هنوز به دنیا نیامده بودند.

حقیقت نصفه و نیمه بزرگترین دروغ است. نشریه اینترنتی ایران در میان خبرهایش به نقل از روزنامه آفتن پستن نروژی آورده که « احمدی نژاد حقیقت را می گوید» . من با نگاه و جستجو در این روزنامه تنها به نامه یکی از خوانندگان این روزنامه دست یافتم که در آن نوشته احمدی نژاد درست می گوید و نویسنده هم کسی نیست جز آقای تروند علی که یکی از سرسپردگان و سخن گویان حکومت اسلامی است. این فرد که از هدایای سفارت بهره می برد به خدمات این چنینی هم می پردازد. روزنامه آفتن پستن و دیگر روزنامه های نروژی سخن رانی احمدی نژاد را محکوم کردند و هرگز نگفتند که او حق دارد. اما به علت آزادی بیان تروند علی هم می تواند حرفش را بزند و از کسی مثل خودش دفاع کند. نمی دانم در ایران هم اجازه می دهند که مخالفی علیه آنها بنویسد؟

تمام یک منطقه را سه روز قرق کرده اند و یک شهر را به حالت حکومت نظامی درآورده اند که این آقای ولایت فقیه با ماشین مشد مندلی که واقعا نه بوق دارد نه صندلی درست حسابی، بیاید برای کلاه گذاری سر مردمی که نفرت دیرینه ای هم از خودش و هم از حکومت او دارند. این بازی تنها خود رنگ کنی است. ریشش درآمده.

ما را ز سر بریده می ترسانند. این آنفلونزای خوکی را زیادی بزرگ کرده اند. کسی نمی پرسد تلفات این ویروس ناشناخته بیشتر است یا جنایات دیگری که بشر با آگاهی و در روز روشن دارد انجام می دهد. در این دو روز گذشته نزدیک به 1000 نفر در مناطق تامیل نشین سریلانکا به دست ارتش کشته شده اند. بیماری سل که باید ریشه کن می شد، روزانه جان پنج هزار انسان را می گیرد. کشته شدن مردم بی گناه در افغانستان، عراق پیشکش آنفلونزای خوکی. در همین ایران خودمان به اندازه کل تلفات ویروس آنفلونزا روزانه آدم توی ترافیک کشته می شود. رسانه ها واقعا سوراخ دعا را گم کرده اند.

نزدیک به یک هفته است که در بستر بیماری افتاده ام. هفته پیش برای خوشی رفته بودم استکهلم. جشنی بود خانواده گی و خیلی با حال که خودتان می دانید هیچ چیزی لذت بخش تر از جمع شدن فامیل و دوستان نیست. بگذریم ما که خوشی همواره زیر دلمان می زند، زد و مریض شدیم. برگشتنی به اسلو توی راه در حال مردن بودم. البته به زور خودم را به اسلو رساندم و تا به خانه رسیدم بیهوش افتادم. چنان لرزی به تنم افتاده بود که نگو و نپرس. من در این موارد صبر می کنم تا جانم بیاید دم در لبم و بگوید تا چند ساعت دیگر کارت تمومه اون وقت دست به دامان دکتر و دوا می شوم. اولش گفتم شاید آنفلونزای خوکی است بعد دیدم که من در مکزیک نبودم که. روز بعد رفتیم دکتر و آزمایش خون و نتیجه شد آنفلونزای معمولی و استراحت و دارو و نوشیدنی. یک هفته است هنوز بدنم درد می کند. سینه ام خرخر وحشتناک دارد و سرم گیج می رود(اگر پرت و پلایی این جا نوشته ام اثر سر گیجه است). باید آنفلونزای خرکی باشد که این همه قدرت دارد. در ضمن از همه بیشتر دلم برای یه نخ سیگار تنگ شده. یک هفته است که لب نزدم.

فقط پیش پرده فیلم را ببینید. محصول چهار سال کار. منتظر باشید تا بیاید و حال کنید.

نزدیک به دو هزار عکس از شکنجه زندانیان در عراق و افغانستان در بیست و هشتم ماه مه در دسترس خبرنگاران قرار می گیرد. عکس ها مربوط به سال های 2001 – 2006 هستند. با خواندن این خبر با خودم گفتم عکس ها به چه درد آن بیچاره گانی می خورد که زنده گی اشان را در اثر بی رحمی و خشونت شما از دست داده اند. چه کسی حس انسانی را دوباره به آنانی که زنده از زیر شکنجه بیرون آمدند، باز خواهد گرداند. این عکس ها تنها نشان می دهند که بشر تا چه اندازه می تواند گوهرش را به پلشتی بیالاید. همین.

قطبی آمد.

او با امید و آرزو آمد.

با همه دست می داد. به همه احترام می گذاشت.

آنها بی ادب بودند. تنها کاری که می دانستند دست توی دماغ کردن بود.

او را از کشور بیرون کردند.

امروز که در گل مانده اند، دوباره او را برگرداندند.

این بار خواهد رفت و پشت سرش را هم نگاه نخواهد کرد.

ما می مانیم و دماغ های گشاد که انگشتانمان بیکار نشوند.

رسانه ها به حدی آشفته گی ایجاد می کنند که فرق بین واقعیت و تصویر و بازی را از دست داده ایم. آیا احمدی نژاد واقعن ضد نژادپرستی است یا دارد برای حکومت در مابین عرب نیرو جمع می کند. اگر ضد نژاد پرستی است پس چرا ملت خودش را سرکوب می کند؟ آیا این حرکت احمدی نژاد به چالش خواندن اسراییل بر سر قدرت اولی شدن در خاورمیانه نیست؟ کسی که به مردم خودش ستم می ورزد چگونه می تواند دیگر مردمان را دوست بدارد و از حقوقشان دفاع نماید. به نظر من بازی امروز احمدی نژاد تنها در راستای تحکیم قدرت جمهوری اسلامی در خاورمیانه بود و نه تنها هیچ دفاعی در حق مردم بیچاره فلسطین نبود بلکه کارشان را خراب تر کرد. خرمگس معرکه شدن بدون این که این رسالت را کسی به تو داده باشد همین می شود که آخر سر مردم فلسطین هم گفتند که ما را ز تو خیری نیست، لطفن شر مرسان.

  1. همه ی انسان ها حق یک زندگی با ارزش را دارند.
  2. زندگی با ارزش یعنی سود بردن از توانایی ها خود به عنوان انسان که لازمه آن دسترسی به حدی خشنود کننده از خدمات بهداشتی، آموزش، درآمد و امنیت است.
  3. ارزش، مساوی است با داشتن آزادی برای تصمیم گیری و انتخاب آن چه که زندگی فردی نامیده می شود و این که با این حق انسانی با احترام برخورد شود.
  4. ارزش مندی می باید شالوده پرنسیپ ها و فرمان ده تمام کارکردهای انسانی باشد.
  5. ارزش های ما به ارزش های دیگران وابسته است. (بنی آدم اعضای یک دیگرند)

این هم بخشی از فیلم جدید لارش فون تریر. قراره اول تو فستیوال کن نمایش داده بشه. فیلم سرگذشت زن و مردیست که پسرشان را از دست داده اند و زندگی اشان در آستانه فروپاشیست. آنها در طول فیلم با ماجراهای هولناکی مواجه می شوند که مسیر زندگی اشان را دگرگون می کند. باید ماند و فیلم را دید. فیلمی ترسناک از کارگردانی بزرگ.

گروهی از پژوهش گران مقاله ای در The Open Chemical Physics Journal منتشر کرده اند که روشنی تازه ای به وقایع حمله تروریستی یازدهم سپتامبر می تاباند. این پژوهش گران در میان گرد و غبار ناشی از تخریب برج ها ماده انفجاری نانوترمیت پیدا کرده اند. نانو ترمیت ماده انفجاری است که گرمایی 2500 درجه ای ایجاد می کند و قادر است فولاد را به آسانی ذوب کند.

نیلس هاریت محقق دانمارکی رئیس دپارتمان شیمی در دانشگاه کپنهاگ و عضو این گروه پژوهشی می گوید: این  کشفی اساسی است. تا کنون کسی با چنین بررسی دقیقی از وجود نانوترمیت در این انفجارها خبر نداده است. ترمیت از سوی هواپیما ها نیامده. کسی باید آنها را در ساختمان ها جاسازی کرده باشد. ترمیت را باید به ستون های فولادی نگهدارنده ساختمان بسته باشند و آن را از راه دور منفجر کرده باشند.

انتشار این نتایج خط بطلانی بر مهمترین گزارشی که تا کنون در این باره منتشر شده می کشد. گزارشی که از سوی National Institute of Standards and Technology منتشر و در آن منکر هرگونه ماده انفجاری شده بود.

نیلس هاریت می گوید: در میان گرد و غباری که بر خیابان ها و خانه های نیویورک پاشیده شده نزدیک به دو تن نانوترمیت یافته ایم.

این اثر پژوهشی در دانمارک بازتاب فراوانی داشته و روزنامه های معروف این کشور در باره آن مقالاتی به چاپ رساندند.

Jyllands-PostenPolitiken - Ekstra BladetIngeniøren 

نیلس هاریت درباره نانوترمیت می گوید

اگه مردم مقاومت نکنن و اگه زنان صداشون درنیاد، ایران از این هم بدتر میشه.

از روزی که نخستین حساب ایمیل را باز کردم تا به امروز صد ها هزار آشغال نامه دریافت کرده ام. برای خلاص شدن از دست آنها دست به هرکاری زدم ، اما تیغم برایی نداشت. گاهی وقتا به خودم میگم : خلایق این داستان ها را چه جوری سرهم می کنند. البته از این آشغال نامه ها اطلاعات زیادی به دست آوردم. به عنوان مثال در این چند سال اخیر خانواده من گسترش فراوانی یافته. دختری دارم در کنیا و عمه ای در چین. عموی مهربانی در سودان و تعداد زیادی پسرخاله، دختر دایی، دختر عمه و پسر عمو در هندوستان. از پسر ناشناخته ام که در سفر نرفته ام به تانزانیا او را از زنی ندیده دارم، که معدنی پر از طلا در دامنه کلیمانجارو پیدا کرده چیزی نمی گویم. جالب تر اینه که تمام این ها به یک قبضه وکیل کاردان و همه سر حریف مجهزاند که از طریق Hotmail و Gmail برای من نامه می فرستند. اکثرا هم اقوامی هستند که جایگاه والای مالی و فرهنگی و سیاسی در کشورهای گوناگون دارند. من حتی از وکیل محترم وزیر دارایی سودان نامه دریافت کرده ام. برخی شماره حساب مرا می خواهند. بعضی خواهش می کنند به تلفن طولانی و یک متری که در نامه قید شده زنگ بزنم. همه با زبان انگلیسی می نویسند و ادب و معرفتشان حرف ندارد. جدیدا به زبان های عجیب و غریب هم می نویسند و دیلماج گوگل را همراه نامه می فرستند تا در معطلی نمانم. اغلب با لحنی طلبکارانه می نویسند : دوست عزیز یا مستر ممود و یا پسر عموی نازنین چرا پاسخ نامه مرا نمی دهی؟ نامه ای که هرگز فرستاده نشده. در می مانم از این همه ادب. حتی در محل کار هم دست از سر آدم بر نمی دارند. آشغال نامه ای گرفتم با این تیتر « تبریک می گوییم» شما برنده مسابقه سه میلیونی ما هستید. تبریک. مبلغ 500 دلار به حساب درج شده در نامه بریزید و شماره حساب خود را ارسال کنید تا ما در اسرع وقت سه میلیون را به حساب اتان واریز کنیم. تبریک. تبریک.

با خودم گفتم اگر من می خواستم وقت بگذارم و یکی از این آشغال نامه ها را تولید کنم، می توانستم افسار خیال را بگشایم و بگذارم در علف زار واژه ها هر جور دلش خواست بچرد و از این داستان های تخیلی درست کند؟ دیدم نه بابا به این ساده گی ها هم نیست. بخشی از نامه باید آن چنان واقعی باشه که طرف را میخکوب کنه و یا دست روی احساسات خواننده نامه بذاره. حاوی واژه های کلیدی باشه که ذهن کنجکاو رو به دره هدایت کنه و حس طمع کاری رو در مخاطب بیدار کنه. گفتم بنشینم و یه نامه تولید کنم که به واقعیت نزدیک باشه و بعد از دوستان وب لاگ نویس هم بخوام که نامه خودشون رو بنویسن. حاصل کار شد این نامه که در زیر می بینید.

آقای…..

من وکیل پایه یک دادگستری در ایران هستم. کشور بزرگ و باستانی که زبان زد عام خاص مردم جهان است. می دانم که قبلا در ایران بوده اید و همین باعث شده که این نامه مخفی را برای شما بنویسم. همسر شما در شهرستان… برای شما کودکی به دنیا آورد که شما هرگز او را ندیدید. خودت را نباز. من از سوی آقای صادق محصولی وزیر کشور بزرگ ایران که از روی قضا و قدر پسر جنابعالیست این نامه را برایتان می نویسم. نگران نباشید مادرش تمام حقایق را برای او گفته است. برای داشتن چنین پسری به شما تبریک می گویم. چنان که می دانی جهان ما درگیر با بحران خانمان برانداز اقتصادی است. . می دانم در کشور شما بحران به مرز نابود کننده ای رسیده. اما نگران نباشید. روزهای سختی را از سر می گذرانیم. پسرت از من خواسته تا از شما درخواست کمک بکنم. او تصمیم گرفته تا ثروت 160 میلیاردی خود را که با عرق ریختن و خون دل خوردن کسب کرده پیش از ملاخور شدن از ایران خارج کند. تا کنون با باز کردن حساب های متعددی در کشورهای موناکو،دوبی، قبرس و مالت بخشی از این دست رنج را خارج نموده اند بقیه این پول قرار است که با اجازه به شما منتقل شود.. امروز پسر شما در خانه خود تحت مراقبت پلیس است. او هر هفته باید به نزد آقای خامنه ای برود و گزارش امور مالی اش را پس بدهد. به عنوان وکیل ایشان بنده اعتراضات فراوانی به این گونه برخوردهای نامناسب با موکل ام ( پسر شما) کرده ام ، اما کسی اعتنای سگ هم به من نمی گذارد. آقای خامنه ای از سوی افرادی که پاسدار و بسیجی نام دارند محافظت می شود. این ها با لباس شخصی در شهر جولان می دهند و به حدی خطرناک اند که کسی جرات چپ نگاه کردن و یا راست صحبت کردن درباره آقا را ندارد. یکی از آنها فردی به نام مسعود ده نمکی است که فیلم پرفروشش را در مملکت خودتان دیده اید و او را می شناسید. آقا برای بالا کشیدن پول موکل من او را توی دستگاه هم کشانده و وزیرش کرده بود. حالا هم قصد دارد پول ها را بالا بکشد. شب گذشته کبوتر نامه بری از سوی پسرتان آدرس ایمیل شما را برایم آورد. در نامه ضمیمه نوشته شده : « با پدرم تماس بگیر». به عنوان وکیل پسر نادیده اتان از شما خواهش می کنم که در خارج کردن بقیه پول های او از ایران به من کمک کنید. تنها درخواستی که دارم شماره حساب معتبر شماست تا با اجازه خودتان این پول ها را در حساب شما بریزم. مسئولیت خود را فراموش نکنید. به پسرتان کمک نمایید. از من خواسته به شما سلام فراوان برسانم. لطفا این نامه را به کسی نشان ندهید و درباره آن با کسی حرف نزنید. اگر فکر می کنید پاسخ دادن به این نامه برای شما دردسرآفرین است با این شماره با من تماس بگیرید.

0021+94629836587304386777

ارادتمند شما …..

دروغ سیزده یا April Fools پدیده ای کهن و جهان گیر است. در این روز هر کسی تلاش می کند که با سر هم کردن خبری جالب دیگران را فریب دهد. گاهی این دروغ ها بامزه و گاهی هم رنجش آورند. البته اگر هر دو طرف به این فرهنگ خو داشته باشند رنجشی در کار نخواهد بود.

امروز سایت معروف یوتیوب وب سایت خود را واژگون عرضه کرده بود.

گروه کوهنوردان هیمالیا( نروژ) در وب سایت اشان گزارشی ویدیویی گذاشته بودند که بسیاری را فریب داد. در این گزارش که از سوی خبرنگار ژاپنی نقل می شد، خبر از آدم برفی هیولانمایی داده می شود که این گروه کوهنوردی را مورد حمله قرار داده است.

وب سایت نروژی « صفحه شما» خبری منتشر کرد مبنا بر این که از امروز فیس بوک عکس های شما را به قیمت یک دلار به هر کسی که درخواست کند، می فروشد. خیلی ها این دروغ را باور کرده و با تلفن های متعدد درباره چگونگی این کار غیر قانونی فیس بوک آنها را مورد پرسش قرار داده بودند.

تلویزیون دولتی نروژ اعلام کرد : از امروز تمام کسانی که قصد خروج از کشور را دارند و با خود لپ تاپ حمل می کنند باید زودتر به فرودگاه بروند، چون تمام کامپیوترهایی که از کنترل فرودگاه می گذرند برای یافتن فایل های غیر قانونی اسکن خواهند شد. خبری که کک توی تنبان هر لپ تاپ داری می اندازد.

از جالب ترین دروغ های سیزده ای که این چند ساله در نروژ شنیده ام این بود که فروشگاه زنجیره ای مشروبات الکلی( در انحصار دولت ) اعلام کرد: امروز به مردم مشروب مجانی می دهیم. ملت از خدا بی خبر عرق خور هم با سبد و کیسه و زنبیل و هرچی دم دست داشتند به این فروشگاه ها هجوم آوردند اما با در بسته مواجه شدند.

از بهترین دروغ های سیزده تاریخ خبر بی.بی.سی در سال 1957 است. در آن سال بی.بی.سی گزارش داده بود که امسال به علت هوا و جو مناسب محصولات ماکارونی رشد زیادی داشته و دهقانان سویسی در برداشت محصول رکورد شکسته اند. در عکس ضمیمه خبر چند زن سویسی را در حال چیدن ماکارونی از درخت نشان می داد(ویدیو از ثانیه چهل به بعد). البته ملت هم باور کرده بودند.

بهترین دروغ های سیزده را ببینید.

بر اساس گزارش خبرگزاری فارس حاج علی پروین مربی گری تیم ملی را پس از اخراج علی دایی به عهده می گیرد. از میان گزینه های فدراسیون حاج علی پروین به علت مکتبی بودن از مایلی کهن و دیگران پیشی گرفت.

اکثریت نمایندگان پارلمان اروپا به قانونی که آزادی بیان در اروپا را تضمین می کند رای مثبت دادند. این قانون پاییدن، سانسور و نظارت بر استفاده شهروندان از اینترنت را ممنوع کرده است.

اعضای اتحادیه می باید از حقوق اساسی شهروندان دفاع کنند و از اطلاعات شخصی، آزادی اندیشه و بیان، آزادی احزاب، فعالیت سیاسی و برابری جنسی محافظت نمایند. قانون با 481 رای مثبت، 25 رای منفی و 21 رای سفید به تصویب رسید. این قانون دست شرکت های بزرگ تلفن و اینترنت را که از دسترسی مشترکین به سایت های تورنت جلوگیری می کنند، کوتاه خواهد کرد.

مایکروسافت که اخیرا اعلام کرده که با فرستادن برنامه های ویژه دست استفاده کنندگان غیرقانونی از ویندوز XP را رو خواهد کرد، با آمدن این قانون مشکل زیادی پیدا خواهد کرد.

در ایران دولت با همکاری پرتوان لشگر عرضه کنندگان خدمات تلفن و اینترنت و به ویژه شرکت مخابرات کوشش می کند تا حقوق شهروندان را در اینترنت به بهترین روش ممکن پایمال کند. دستگیری وب لاگ نویسان و هک کردن سایت های مخالفین از جمله خدمات درخشان در زمینه حفظ حقوق شهروندیست.

باز هم حال گیری. باز هم پیمان خودم رو شکستم و به تماشای بازی تیم ملی نشستم. آقای علی دایی حال بگیری تا کی؟ سال هاست که در این گوشه پرت دنیا بازی های تیم ملی را دنبال می کنم. حال بگیری پشت حال گیری. بارها به خودم گفته ام : بابا ول کن گور پدر آن فوتبال. مگه فوتبال هم به درد همان هفتاد میلیون میلیون آدم گرفتار نشده. اسیر عقب مانده گی. اما باز هم وقتی بازی شروع میشه طاقت نمی آرم و نگاه میکنم و نود دقیقه( البته در بازی با تیم های عربی صد و ده دقیقه) حرص می خورم و به زمین و زمان فحش می دهم. به تیمی که از دقیقه هفتاد شروع می کند به وقت کشی و بعد می بازد و حریف مزخرف تر از خودش ولو شدن روی زمین را پیشه می کند.

تیم ملی ما از فوتبال مدرن بویی نبرده است. تیم یک نیمه تمام هم نیست. سرعت ندارد و دفاعش همواره دروازه را بر روی دشمن باز می گذارد. از تک ستاره ها که بگذریم بقیه میان مایه هستند و در سطح فوتبال امروز : آماتور.

فوتبال روز بر سرعت و پاس های دقیق و تک ضربه ای استوار است. نمی توان هی دریبل زد و توپ را از دست داد و ضد حمله خورد، آن هم با دفاعی که مثل آدامس وا می رود. البته این قصه ها را خودشان می دانند، اما کسی نیست که آن ها را به کار بندد. علی دایی به دنبال کاسبی و سفر حج است. زمینه کار او نه دانش روز فوتبال که دعا و استخاره و جادو و جمبل است. در همین بازی تیم ما سرجمع ده دقیقه بیشتر بازی نکرد. هشتاد دقیقه بازی تنها به دنبال توپ دفع کردن و چهار نفری به دنبال یک بازیکن عربستانی دویدن، گذشت.

حال گیری بود. بابا حکومت شب و روز حال هفتاد میلیون را می گیرد، دست کم شما نود دقیقه به آنها حال بدین. آخه مگه میشه با صد هزار نفر تماشاچی آن هم در خانه ی خود به تیمی مشنگ تر از خودتان ببازید؟ خجالت دارد بابا ! بدبختی یکی دو تا نیست. داورهای آسیا هم عقب مانده تر از فوتبال آن هستند. گل عربستان آفساید مطلق بود.اما انگار نه انگار.

خیلی حال گیری کردید. مثل همیشه. لطفا گناه را به گردن حضور احمدی نژاد بدبخت نیاندازید و نگویید نحسی او ما را گرفت که دنیا به ریشتان می خندد. بروید فوتبال یاد بگیرید و بهانه های مسخره نگیرید. حال هفتاد میلیون آدم گریان را گرفتید.

امروز هم با خودم پیمان بستم که هیچ وقت بازی های ایران را تماشا نکنم. نمی دانم تا چقدر می توانم به این پیمان وفادار باشم.

امسال برف زیاد آمد. دم عید خودمان که شد مثل هر سال هوا به یک باره دگرگون شد و رفت تا بالای ده درجه. اما دو روز پس از سال نو دوباره زمستان برگشت . این بار با سرمای کشنده که تا مغز استخوان نفوذ می کند. فردا هم قرار است برف بیاید. حال مردم گرفته شده. دلشان خوش بود که در پس زمستان پر برف امسال، بهار دلپذیری در راه است.

ملت یه نفر رفته خانه ی همسایه و سه نفر را- دو زن و یک مرد، یکی از زن ها حامله هم بوده – با چاقو به قتل رسانده. اگر در ایران بود قاتل را چهار بار قصاص می کردند. این جا اما قاتل را پلیس گرفته و اولین کاری که کردند وکیلش را معرفی نمودند. به دستور وکیل قاتل را به بیمارستان روانی برده اند و پلیس تا بررسی وضعیت روانی قاتل حق بازجویی او را ندارد. بی شک هر کدام از ما خواهان سر بریده او هستیم، اما قانون که باشد رفتار باقاتل هم انسانی تر می شود. این قاتل پس از معالجه و اثبات جرم- اگر در حالت روانی نبوده باشد- به پانزده تا بیست سال زندان محکوم خواهد شد. البته اگر در دوران زندان رفتار خوبی داشته باشد او را پیش از موعد مقرر آزاد خواهند کرد. اگر هم روانی باشد که باید برای معالجه در تیمارستان نگهداری شود. شما بودید چه حکمی برای او صادر می کردید؟

نشسته ام با لیوانی عرق سگی. بیرون زندگی عادی در جریان است. رنگ و بوی عید توی همین چهار دیواریست. بیرون آفتاب بال هایش را روی شهر پهن کرده. بهار آمده که بماند. هر سال همین روزها هوا خوب می شود. از زیر صفر می آییم بیرون و  برف ها آب می شوند. سفره را چید ه ام و چند ساعت دیگر عزیزانم می آیند. همسر گرامی که روز تولدش هم هست در کنفرانس است و بچه ها هم در حال دانش آموختن. یاد گذشته ها افتاده ام. بهار و عید رنگ و بوی دیگری داشت. شوق و شور دیگری روح را به تسخیر در می آورد. انتظار سال نو و گرفتن اسکناس های نو که پدر لای کتاب حافظ می گذاشت، دنیای تکرار ناپذیریست. ترانه عید اومد بهار اومد که از رادیو پخش می شد و مادر که صورت هایمان را پر از بوسه می کرد. زندگی حال و هوای دیگری داشت . نمی دانم علتش کودکی و نوجوانی بود یا زندگی جور دیگری بود؟ چند روز اول عید دید و بازدید های فامیل بود و سپس سفر به خوزستان. خرمشهر و آبادان. بازار صیف و فلکه الفی توی ذهنم نقش بسته و تا دم مرگ فراموش نمی شود. کتاب فروشی فلکه الفی آبادان که کتاب های انتشارات پنگوئن را می فروخت. سینما تاج شرکت نفت و فیلم سه روز کندور با بازی زیبای رابرت ردفورد جوان. لذت فیلم توی سینما تاج ده برابر می شد به ویژه اگر عید هم بود. از کجا به کجا می روم. اما انسان است و همین خاطرات. سپس ترها سال های انقلاب آمد و بهمن پنجاه هفت. عیدی که هیچ گاه از یادم نخواهد رفت. آزادی بود و هر چه دلمان می خواست می خواندیم. دیگر برای خواندن کتاب مادر ماکسیم گورکی به زندان نمی افتادیم. از صبح تا شب می دویدیم و فعالیت می کردیم. تظاهرات بود. پخش اعلامیه بود. کتاب خوانی بود. کوه پیمایی بود. اما آن هم دیری نپایید. سرکوب ها شروع شد و بگیر و ببندها. و عیدهای پس از سال شصت که همواره آلوده به خون بود. بسیاری از عزیزترین دوستان دوران کودکی یا به زندان افتادند یا اعدام شدند و یا به خارج پناهنده شدند. آن روزهای خوش، آن عیدهای پر از بوسه و مهربانی هیچ گاه برنگشتند. سال های نو تلخ تر و تلخ تر شد به ویژه حالا که به بوی غربت هم آمیخته شده. بگذریم به سلامتی اتان پیکی زدیم و سر دلمان باز شد. امیدوارم که سال نو هشتاد و هشت سال دگرگونی در وضعیت غم بار مردم ایران شود. آرزوی سر سبزی و خجسته گی برای ایران و ایرانیان راست گفتار و راست پندار و راست کردار که بسیار کم اند. سلامتی!

DSCN0001

این هم سفره نوروزی ما. روی شومینه چیده ام چون سفره ای پهن نیست.

امروز رفته بودم مراسم خاک سپاری همسر یکی از همکارانم. مثل همیشه تلخ بود و تفکر برانگیز. همکارم همجنس گراست. او یکی از پیشگامان مبارزه برای حقوق همجنس گرایان است و خودش یکی از نخستین کسانی است که با همین همسرش در کلیسا پیمان زندگی بسته بوده. اعتقاد مسیحی هم دارد و به خاطره ازدواجشان مدت ها بحث روزنامه های چهل سال پیش نروژ بوده اند. انسان بسیار شرافتمند و پاک نهادیست. مصداق زنده پندار،گفتار و کردار نیک زرتشت.

مراسم جالبی بود. آرامشی را که روح انسان در مواجه با مرگ دیگری بدان محتاج است برقرار بود. از شیون و زاری های مرسوم خودمان خبری نبود. کشیش آمد و مثل آخوند های خودمان کمی درباره مرده سخن گفت و تنی چند هم با نوای ارگ شعر هایی را در توصیف زندگی پس از مرگ خواندند که بخشی از حضار هم با آنان تکرار می کردند. بعد هم چند تن از افراد خانواده صاحب عزا تابوت سفید زیبایی را که اطرافش را گل چیده بودند به سوی آرامگاه حمل کردند و جمعیت هم با نظم به دنبالشان روان شدند. تابوت را روی دستگاهی که از پیش آماده شده بود گذاشتند و با فشار دکمه ای آن را به درون سیاهی گور فرستادند. آنجا هم کشیش با برداشتن بیل کوچکی از دورن سطلی چند تکه خاک بر روی تابوت پاشید و همان بندهای معروف انجیل : که از خاک آمده ایم و به خاک باز می گردیم را خواند. پس از پایان مراسم ملت منظم در صف ایستادند و یکی یکی به همکارم تسلیت گفتند. آن چه برای من جالب بود. تصویر واقعی بود که جماعت از مرگ داشتند. برای همه طبیعی بود که انسان روزی خواهد مرد و مرگ واقعی ترین بخش زندگی ماست. تاکید کشیش هم بر این بود که با هم باشید و هم دیگر را دوست بدارید، که البته این ها شعر هایی است که مردان مذهب مرتب و در هر شرایطی می گویند، اگر چه حرفش حق بود. وقتی به مراسم های خاکسپاری خودمان می روی به جز سرو صدا و شیون و بی نظمی و شلوغ بازی و هوار و دادهای من درآوردی جماعتی که بیشتر چشم به ارث مرده دوخته اند چیزی نمی بینی و نمی شنوی. آدم وقتی بر می گردد انگار خودش مرده شده.

مرگ آسان می تواند سراغ آدم بیاید به ویژه اگر آدم نادانی پشت فرمان نشسته باشد. به این ویدیو نگاه کنید. راننده تریلی که دارد مسخره بازی در می آورد . آن هم نه در پارکینگ بلکه وسط اتوبان . فیلم توسط برادرش گرفته شده که برای خنده روی نت رفته و کار برادر را هم خراب کرده. پلیس از روی ویدیو او را شناسایی کرده و جناب ابله باید منتظر عواقب مسخره بازی های خودش باشد. ایران که نیست.

حزب راست نروژ ( حزب ترقی خواه) در شهر اسلو پیشتاز است. این حزب بر اثر ندانم کاری های سوسیال دمکرات ها و چپ های سوسیالیست از هراس مردم بهره برداری می کند. هراس از رشد گرایشات اسلامی. هراسی که پایه در واقعیت ندارد و تنها از آبشخور رسانه های همگانی  و پروپاگاندای آنها در مورد بنیادگرایی اسلامی سیراب می شود. این حزب که سطحی ترین تمایلات خرده بورژوازی نروژ را نمایندگی می کند بسیار ضد خارجی است. در میان نمایندگان این حزب در شهر اسلو یک ایرانی ( مازیار کشوری ) هم تشریف دارند. ایشان گویا از دیگر خارجی ها دل خوشی ندارد و علیه آنها شمشیر از رو بسته است. من نمی دانم این نماینده عزیز در میان آن آدم ها که خوششان از ریخت خارجی ها نمی آید، چگونه به سر می برد؟

امروز در مراسم هشت مارس در اسلو خانم زهرا اعظم راسمونسن که اصلیت سوریه ای دارد به نشانه اعتراض حجاب را به آتش کشید. او از چند روز پیش به کمیته برگزار کننده هشدار داده بود.

او در سخن رانی خود گفت : آرزو داشته ام که روزی برسد که این تکه پارچه سیاه مانع روابط غرب با جهان اسلامی نشود. من آرزوی خدایی لطیف و مهربان دارم خدایی که کاری به این که زنان مویشان  یا رانشان را نشان دهند، نداشته باشد.

گروهی از دختران پاکستانی و سومالیایی با پرتاب گلوله های برفی و شعار قصد داشتند که او را از معرکه بدر ببرند که موفق نشدند. آنها بارها از کمیته برگزار کننده هشدار گرفتند اما هیچ اعتنایی به تذکرات آنها نکردند. در آخر زنان شرکت کننده در مراسم آنها را از این کار بازداشتند. راسمونسن از فعالان حقوق زن و از مسئولان اتحادیه انسان دوستان است. او به خبرنگاران گفت : نگران بودم که آتیش نگیره.حجاب نمادی است علیه هر آن چه من انسانی می دانم. خودم را آزاد احساس می کنم و خوشحالم از این که در کشوری زندگی می کنم که می توان خود را آزادنه بیان کرد و هم چنین آزادی که نظر خود را چه موافق و چه مخالف بگویی.

آدم گاهی خبرهایی می شنود که نمی داند بخندد، شگفت زده شود، یا بگرید. دیروز در روزنامه ای خواندم : پدر بزرگ و مادر بزرگی که برای دیدار نوه های خود از سوئد به نروژ آمده بودند در فرصتی که پدر و مادر بچه ها از خانه بیرون رفته اند دختر چهارده ساله و پسر هفده ساله ( نوه هایشان ) را با کارد آشپزخانه تهدید می کنند و از آنها می خواهند که جای پول ها و جواهرات والدین ( بچه خودشان ) را بازگو کنند. آن ها پس از جمع کردن اموال با ارزش به سوئد می گریزند. روزنامه مزبور خبر از دادگاه آنها و احتمال این که این پیرمرد و پیرزن به جرم استفاده از خشونت محکوم شوند، داده بود. دزدی پیشکش.
باورش سخت است اما بعضی وقت ها پول چنان معیار ارزشی می شود که آدم به نزدیک ترین عزیز خود هم رحم نمی کند. فکرش را بکنید اگر این بچه ها واکنش نشان داده بودند چه اتفاقی می توانست رخ بدهد؟

وزیر دادگستری نروژ که پیش نهاد آزاد شدن حجاب برای پلیس های مسلمان را داده بود در اثر فشار افکار عمومی مردم نروژ و مخالفت شدید روشنفکران و فعالان سیاسی ( از چپ و راست) پیش نهاد خود را پس گرفت و از این که با مجلس هماهنگی نکرده عذر خواهی کرد. او بر اثر برخورد رسانه های همگانی و اتهاماتی که به او زده شد چند روزی به بیمارستان افتاد. رد پیش نهاد جرم نهادن برای کفر گویی و توهین به مذاهب و حجاب در سازمان پلیس باعث سقوط رای دولت کنونی و قدرت گیری نیروهای راست شده. این ها برای به دست آوردن رای مهاجران ترک، پاکستانی، مراکشی و پناهندگان سومالیایی پیش نهاد حجاب را داده بودند که به ضرر خودشان تمام شد. نیروهای راست و ضد خارجی نروژ بهره شیرینی از این حرکت نادرست بردند.
این خبر بازتاب خنده داری هم در ایران داشت. از جمله خبرگزاری برنا از قول « رئیس پلیس نروژ اعلام کرد که : از آن جایی که قسمت عمده جمعیت این کشور را مسلمانان تشکیل می دهند...» بر اساس خبر این خبرگزاری نروژ از این به بعد جزو اقمار کشورهای اسلامی به حساب می آید چون اکثر جمعیتش را مسلمانان تشکیل می دهند. تازه به این ها هم رضایت نمی دهد و قانون را تمام شده اعلام می کند. گویا اصلن از ماجرا خبر ندارند و یا مقدمه داستان را شنیده اند. همین باعث شده که در آخر بپرسد رستم زن بود یا مرد؟ این بی نواها هم بی خودی دل خودشان را صابون می زنند.

با پسرم رفته بودم میلان برای دیدن دربی اینتر- میلان. هوا سرد و زیر ده درجه بود و برف زیادی می آمد که از اسلو پرواز کردیم. وارد میلان که شدیم هیجده درجه بالای صفر بود. تفاوت بیست و هشت درجه. با اتوبوس های هفت یورویی تا مرکز شهر آمدیم  و از آنجا تا هتل تاکسی گرفتیم. راننده میلانی هم ما را چند دور اضافه چرخاند و کلی هم لاف زد. چون پیشتر آمده بودم و شهر را می شناختم نگران نبودم گور پدر چند یوروی اضافه. هتل را از طریق اینترنت رزرو کرده بودم و با توجه به مرکزیتش و ترو تمیز بودنش خیلی ارزان تمام شد. سرویس اشان هم حرف نداشت. کلیذ اتاق ها را گرفتیم و ساک هایمان را گذاشتیم و زدیم بیرون. گشتی توی شهر زدیم و ماندیم تا چند تن از دوستان هم که پروازشان بعد ما بود برسند.

IMG_0050

جایتان خالی فصل حراج بود و لباس و کفش در برخی فروشگاه ها تا هفتاد درصد حراج خورده بود. البته اگر خوردنی ها و نوشیدنی ها هم حراج می خوردند که نور علی نور بود. غذا و نوشیدنی را اگر بلد باشی کجا بخوری و بیاشامی ارزان است ولی چشمت روز بد نبیند اگر گیر رستورانچی های خالی بند بیفتی . من عادت دارم هر جا که می روم در جاهایی خرید می کنم یا غذا می خورم که مردم محلی هم آن جا می روند. تا حالا هم بد ندیدم.

حمل و نقل عمومی میلان خیلی منظم و خوب است. تراموا. مترو و اتوبوس هر کجا بخواهی تو را می برند. بگذریم که جمعیت همیشه زیاد است و جای نشستن کمیاب. اما کار آدم راه می افتد.

روز بعد رفتیم خرید و گشت و گذار و با کیف دستی های پر به هتل آمدیم.

IMG_0085

یکشنبه با تراموای شماره شانزده تا در ورزشگاه سان سیرو – که آخر خط هم هست – رفتیم. برای دیدن بازی از شش ماه پیش بلیط را خریده بودیم که آنها هم فرستاده بودند به هتل. قیمت هر بلیط 230 یورو بود که وقتی چشممان به جمال بلیط ها افتاد دیدیم 45 یورو قیمت گذاری شده. نمی دانم 185 یوروی بازمانده توی جیب بلیط فروش اینترنتی رفت یا فدراسیون فوتبال ایتالیا و یا مافیای فوتبال.

روز قبل رفته بودیم سان سیرو و با پرداخت 12 یورو از ورزشگاه و رخت کن دو تیم و موزه آنها بازدید کردیم. خانمی هم راهنما بود که به انگلیسی تاریخچه سان سیرو را توضیح می داد.

IMG_0184

روز بازی بعد از بازدید بدنی سطحی، از ورودی شماره پنج با فرو کردن کد بلیط در سوراخی که جلوی در تعبیه شده بود از درب میله ای گذشتیم و با نشان دادن بلیط ها به نگهبانان در اصلی وارد ورزشگاه شدیم. جایمان بد نبود و به زمین مسلط بود. ساعت هشت ورزشگاه تقریبن پر شده بود. بازیکنان اینتر با تشویق هواداران برای گرم کردن به زمین آمدند و میلانی ها هم پشت سرشان.

دربی بدی نبود. سیدورف، پاتو، رونالدینهو و مالدینی طلایی بودند. پیرلو صفر بود و بقیه هم که راه می رفتند. در تیم اینتر کاپیتان زانتی از همه بهتر بود و بقیه هم متوسط. زلاتان خوب ظاهر نشد و در کنترل کامل مالدینی پیر بود. گل آدریانو باید مردود اعلام می شد و جالب این است که میلانی ها متوجه خطای دست او نشدند.

هیجان اساسی پشت دروازه تیم ها در جریان بود. میلانی ها هم سرو صدایشان بیشتر بود و هم ابتکار هایی که به خرج می دادند. حرکات نمایشی و استفاده از نماد ها و نشانه های تیم حریف برای لاف و گزاف زدن از دیدنی ترین صحنه های ورزشگاه بود. میلانی ها ماری را به رنگ پیراهن اینتر بر روی پرده ای چند ده متری نقاشی کرده بودند که آن را دست به دست و با حرکت خزنده به درون پرده ای دیگر که سوراخی بود با نمادهای میلان می کشیدند و یعنی شکارش می کردند. و یا دستکش هایی به رنگ قرمز و سفید که با آنها صدای جالبی تولید می کردند. برادران همیشه در صحنه ایتالیایی درست مثل هواداران تیم های خودمان در دقایق نخستین بازی به جان هم افتادند و کلی آدم مشت ومال شد. اینتری ها با پرتاب مواد آتش زا به طرف گل میلان بازی را برای چند لحظه متوقف کردند. ابلهانه آن بود که بخشی از اینتری ها را زیر پای میلانی ها نشانده بودند. میلانی ها  از طبقه بالا حساب این جماعت بخت برگشته را رسیدند. ما در میان هواداران مودب اینتر نشسته بودیم. وقتی انزاگی گل آفسایدیش را زد ما به هیاهو برخاستیم که پیرمردی شبیه آقای قاطبه گفت : آفسایدنو. آفسایدنو. و به زمین بازی اشاره کرد. یعنی عزیز جان زیاد خوشحالی نکن می چایی. دیدم درست می گوید. پرچم خط نگهدار عین طشت آب سرد بود. فرگوسن مربی منچستر گفته بود این انزاگی توی آفساید به دنیا آمده.

IMG_0293

بازی که تمام شد نیمه سرافکنده( چون دور قبل با همین نتیجه زده بودیم آنها را) زدیم بیرون و رفتیم به گشت و گذار در اطراف دکه های فروش لباس و اغذیه. ساندویچ و پیتزا بود و لباس های نسخه بدل تیم های ایتالیا. لباس هایی که هیچ فرقی با اصل خود نداشتند به جز نشانه کپی رایت.

برای برگشتن مثل آمدن هیچ مشکلی نبود. نمی دانم چه طوری این هشتاد هزار نفر را در عرض نیم ساعت به خانه هایشان بردند. معلوم بود که در این کار نخبه روزگار شده اند.

پس از چند روز عاطلی و باطلی و چرخ خوردن توی شهر و فروشگاه ها و نشستن و خوردن نوشیدن، سیر و سیاحت ما در میلان تمام شد و با خیر و خوشی به سر زندگی روزمره امان برگشتیم. دیدن این دربی را به دوستان هواخواه فوتبال زیبا شدیدا توصیه می کنم.    

از میلان آمده ام خسته و کوفته. ماشینم در پارکینگ باز فرودگاه زیر نیم متر برف مانده بود. باید برف ها را کنار می زدم و ماشین را بیرون می آوردم. چند سال است که چنین برفی نیامده بود. هی می گفتن زمین این قدر گرم شده که اسلو به زودی می شود شاخ آفریقا. طبیعت هم خوب بلد است به ما بیلاخ نشان دهد.

احمدی نژاد اعلام کرد که آماده مذاکره با آمریکا هستم.
باراک اوباما گفت که در چند ماه آینده به دنبال امکانی برای مذاکره با ایران خواهد بود.
انجام این مذاکره و علنی کردن روابط پنهانی به نفع مردم ایران است. دست کم بهانه حکومت برای نسبت دادن هرگونه اعتراض مردمی به آمریکا و اسراییل از بین خواهد رفت. بی شک احمدی نژاد به دنبال بهانه های بی پایه ای برای سرنگرفتن این مذاکرات خواهد بود.

از چهارشنبه تا یکشنبه برف آمد. امروز که می رفتم سرکار هوا ده درجه زیر صفر بود. درخت ها قندیل بسته و زیبا شده بودند. یاد شعر زمستان اخوان افتادم. البته شعر اخوان خیلی سیاهه درست مثل دیکتاتوری دیروز و امروز ایران و گرنه زمستان خیلی هم زیباست و به ویژه اگر حال اسکی رفتن را داشته باشی.

کودکان در نروژ زندگی مرفه و خوبی دارند. اتاق های جداگانه پر از انواع و اقسام اسباب بازی. چیزی که برای کودک جهان سومی تنها یک رویاست. ولی دریغ که عشق و محبت کالای کم یابی است. گویا بسیاری رابطه با قلبشان را از دست داده اند. خانواده ها گران ترین پوشاک تابستانی و زمستانی را برای بچه ها می خرند. کالسکه هایی با مارک های معروف که از ماشین چیزی کمتر ندارند. والدین تلاش می کنند تا بچه هیچ کمبودی نداشته باشد. البته من که نمی دانم رفتار آنها با بچه هایشان در چاردیواری خانه چه جوریه، اما امروز صحنه ای دیدم که بارها در خیابان شاهد آن بوده ام و نامش را تجاوز به حقوق کودک می گذارم. دیگران شاید بهش میگن ناآگاهی، بی توجهی، بی خیالی، کاهلی و یا خودخواهی.

کودک شش هفت ماهه ای تو کالسکه دراز کشیده. لباس و شال و کلاه زمستانی تنش و پتوی کلفتی هم روش و آن قدر گریه کرده که خون توی صورتش دویده و حالت خفه گی بهش دست داده. دراز کشیدن توی کالسکه و در اتوبوسی که گرمایش برای آدم بزرگ هم ناخوشاینده، کار ساده ای نیست، چه برسد به بچه کوچک. پدر و مادرش جلوی کالسکه ایستاده بودند و با لبخندی زورکی به یکدیگر نگاه می کردند. با نگاهم نگرانی خودم را به اونا نشون دادم. انگار نه انگار. صبرم لبریز شد. رفتم جلو و گفتم: بچه رو از کالسکه بیارین بیرون و لباسای زمستونی رو از تنش در بیارین مگه نمی بینین داره می پزه؟ نه تنها از جاشون تکون نخوردن بلکه یه نگاه چپ اندر قیچی هم به من انداختن. به خودم گفتم مرد حسابی تو چرا در کار ملت دخالت می کنی؟ بچه هم چنان گریه می کرد. یه خانم بلند شد اومد پیششون و گفت: من پرستار هستم. خوب نیست بچه رو این جوری به حال خودش رها کنین. این آقا راست میگه، بچه داره می پزه. مادرش نگاه به تو چه مربوطی به پرستار انداخت و گفت: از لطف شما متشکرم. پدرش هم اضافه کرد که : ما همین الان میخوایم پیاده شیم. و چند ایستگاه بعد پیاده شدند.

چیزی نمانده بود بگویم اگر ادامه بدین گزارش شما رو به اداره حمایت از کودکان خواهم داد. بعد دیدم کار زیادی از دستم بر نمیاد. به نظر می اومد که آدمای تحصیل کرده ای باشن و وضع مالیشان هم بد نبود. لباس و کالسکه بچه از جدیدترین مدل های روز بازار بود. خودم را خوردم و گذاشتم بچه بی زبون به گریه اش ادامه بده. به نظر من این یه نوع سنت ناخوشاینده که مابین والدین امروزی مد شده. اون ها کودک رو جدی نمی گیرن و به عنوان فردیتی مستقل و هم طراز خودشان به او نگاه نمی کنند و از آن بدتر تلاش کودک برای برقراری رابطه را نادیده می گیرند

چند روز پیش هم زنی رو دیدم با دوتا بچه که با لباس های نازک و پاهای بدون جوراب و ژاکت ظریف پشمی تو کالسکه دراز کشیده بودند. اونا هم جفتی از سرما نعره می زدن و زنه اصلن به روی مبارکش نمی آورد.

در مترو زن جوانی با مادرش در حال گفتگو بود. می گفت نمی دونم چرا وقتی بچه ام رو توی کالسکه میزارم جیغش در می آد اما تا بغلش می کنم ساکت میشه!

همسایه ای داریم که نوزادش را با شال فلسطینی روی سینه اش می بنده. می گفت نوزادش توی کالسکه نمی ره و همش میخواد بغلش باشه.

این ها مشت نمونه خروار رابطه مادران با بچه هایشان است. البته جمع نمی بندم. بسیاری هم هستند که توجه زیادی به بچه دارند و آنها را جدی می گیرند. اما موضوع بحث من اونا نیستن. حرف من اینه که چگونه می توان عشق و مهر و محبت مادری رو به کودک نشان داد تا ناخواسته قربانی رفتار سرد و بی هدف ما نشه. برخی از والدین که ناسلامتی دانش آموخته و روشنفکر هم هستند می گویند به خواسته های بچه نباید تن داد و به ویژه وقتی گریه می کنن. باید بذاری تا هر چه دل تنگشون میخواد گریه کنن. پس از چهار پنج ساعت ادب میشن و دیگه ننر بازی در نمیارن. باید صبر و حوصله داشت. بدبختی اینه که نام این کار رو روش موثر تربیتی میذارن.

گریه تنها و تنها ابزار بچه برای رابطه گیری با جهان پیرامون است. خیلی عجیبه وقتی کسی پاسخ مثبت به اونا نمیده بزنن زیر گریه؟ خود ما باشیم چکار می کنیم؟ کودک به عشق و محبت نیاز داره. باید اونا رو جدی گرفت و برای شخصیت اشان ارزش قایل شد و به خواست آنها برای رابطه گیری پاسخ درخور داد. به همین ساده گی.

در چند ماه گذشته در نروژ بحث و جدل فراوانی برای تغییر یکی از بندهای قانون اساسی کشور درگیر بود. حزب مرکز ( سخن گوی دهقانان نروژ/ دهقانانی که از ثروت فراوان برخوردارند و سوبسید هم از دولت می گیرتد) پیشنهاد کرده بود که بند معروف به « کفرگویی» که تا کنون در نروژ هیچ گاه از آن استفاده نشده را بردارند و به جای آن بند « ممنوعیت نژاد پرستی » را گسترش دهند و آن را شامل کفر گویی و توهین به مذاهب و یا جریحه دارکردن احساسات مذهبی هم بنمایند. طرح آن ها مورد توافق دیگر اعضای دولت ائتلافی هم قرار گرفت و می خواستند آن را به مجلس ارائه دهند. وب لاگ نویسان نروژی و روشنفکران این کشور با نوشتن مقالات فراوان و نقد این قانون و تهیه بیانیه های مردمی دولت را به زانو درآوردتد و امروز دولت اعلام کرد که طرح را پس می گیرد. وب لاگ نویسان گفته بودندکه : مردم نروژ رابطه چندانی با مذهب ندارند و حق طبیعی خود می دانند که آزادانه به انتقاد از هر مذهبی بپردازند. آنها این آزادی را جزء جدایی ناپذیر آزادی بیان و اندیشه می دانند و حاضر نیستند با قوانین بی سرو ته و گل و گشاد و تفسیرپذیر آن را محدود کنند. برخی گفته بودند که این قوانین به ایران تعلق دارند و جایشان اینجا نیست.

صد البته مردم نروژ مثل ملت ما نیستند که هر قانونی را آقای خامنه ای و شرکا بخواهند به راحتی به قانون اساسی اضافه کنند و کسی هم نفسش بالا نیاید.دولت نروژ و به ویژه حزب دهقانان محترم پس از دیدن مقاومت مردم،عقب نشینی سریعی کردند و برای حفظ رای دهندگان، زدند زیر حرفشان و طرحشان. 

امروز یکی از بیمارانی که برای سرطان پستان در بخش ما اشعه درمانی می شود، با گریه آمد پیشم و گفت که خواهرش در حال مرگ است و دیگر حرف هم نمی زند. گفت که بیمار شما بوده . اسمش را که پرسیدم حالم گرفته شد. خواهرش سرطان خال های بدخیم داشت و به مغزش سرایت کرده بود. یک روز آمد پیش ما و روز بعد گفتند که به کما رفته و نمی توانند او را از کما بیرون آورند. مرگش بسیار نزدیک بود و خواهرش هم که خودش بیمار بود این خبر را شنیده و حالش خراب شده بود. کمی دلداریش دادم، اما می دانستم که هیچ کسی در این جهان نمی تواند درون او را بفهمد. به خودم گفتم زندگی چه کوتاه است. ما رو باش که فکر می کنیم خیلی درد و غصه داریم. آدمی تا سرگذشت دیگران را نمی داند فکر می کند غم های خودش سنگین ترین کوهای عالم اند.

 

برای نخستین بار در تاریخ جهان یک زن همجنس گرا با رای مردم ایسلند به تخست وزیری گمارده شد. در آمریکا برای اولین بار یک سیاه پوست با گزینش اکثریت رای دهندگان به بالاترین مقام این کشور رسید و در فرانسه زنی باردار که پدر فرزندش نامعلوم بود از وزارت دادگستری کنار نهاده شد. این جابه جایی ها در سطح بالای قدرت نشان می دهد که اقلیت هایی که تا دیروز  یا تحت تعقیب بوده و یا به کافه ها و رستوران ها راه شان نمی دادند و اجازه نداشتند که سوار بر اتوبوس سفید پوستان شوند و یا ننگ جامعه به شمار می آمدند، امروز به راس قدرت برسند.

نخست وزیر ایسلند یوهانه سیگوردار دوتیرشصت و شش ساله، سوسیال دمکرات و محبوب ترین سیاست مدار کشورش است. در دولت ائتلافی وزیر کشور و تنها عضو آن بود که در نظر سنجی های اجتماعی بیشترین رای را داشت: 73%. مردم ایسلند سنت پیش رفته ای در انتخاب زنان به مقامات بالای دولتی دارند. در سال 1980 هم رئیس جمهورشان زن بود.

صد البته در بیشتر نقاط جهان انتخاب نخست وزیر همجنس گرا آن هم از نوع زنانه اش توجه زیادی را به خود جلب می کند. رسانه های همگانی که ایسلندی ها را مورد پرسش قرار می دهد با این پاسخ روبرو می شوند : باشد. خب که چی. چه ربطی به هم دارند. یعنی برو ابله این هم شد پرسش. اگر چه تصور چنین چیزی در ایران فعلا ناممکن است اما برای مردمی که یاد گرفته اند که به فردیت انسان ها احترام بگذارند، این امریست فردی که طرف چگونه زندگی خصوصیش را می گذراند. نخست وزیر هم هیچ گاه همجنس گرا بودنش را پنهان نکرده است. بازرگان می گفت دمکراسی دادنی و گرفتنی نیست. یاد گرفتنی است.

هنگامی که سارکوزی خانم راشده داتی را به عنوان وزیر دادگستری برگزید، نخستین وزیری بود که با اصلیت شمال آفریقایی به این سمت برگزیده می شد. او ستاره و تک خال دولتش بود. این وزیر زن از کار برکنار شده نشان می دهد که فرانسه مهد دمکراسی،  روامداریش با زنان از ایسلند بسیار کمتر است. وقتی سال گذشته روشن شد که ایشان باردار است ملت را خیالی نبود. غیرت و تعصب ناموسی ملت زمانی گل کرد که خانم وزیر که مزدوج هم نبود، حاضر به گفتن نام پدر بچه نشد. این سرو صداها غیرت مذهبی سارکوزی را شعله ور کرد. تازه گل بود به سبزه هم آراسته شد. حضرات فمینیست های دو آتشه که کمی هم حسادتشان گل کرده بود. یادشان رفت که این زن محترم از ارزش های آنها دفاع کرده. شروع کردن به دندان قروچه و گفتند که چرا این خانم از مرخصی زایمان سود نبرده و تازه پس از پنج روز در جلسه هیئت دولت حاضرشده؟ آب رو ریزی از این بدتر؟ سارکوزی هم نه گذاشت این ور و نه آن ور و خانم را از کار برکنار کرد. به همین ساده گی.

انتخاب اوباما بی شک دگرگونی بزرگی در جامعه آمریکاست. اگر در سیاست خارجی گلی به سر کسی نزند، اما برای مردم آمریکا معنای عمیقی دارد. این که مردم دیگر به رنگ پوست اهمیت نمی دهند و برنامه های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی طرف برایشان اهمیت درجه اول را دارد. این که از سیاست های بوش و اثرات آن بر جهان و بر آمریکا دلزده شده بودند و به دنبال کسی بودند که بتواند چهره ویران شده را دوباره بازسازی کند.

انتخاب اوباما و دیگرانی که گفتیم نشان از این دارد که برای مردم خواهان تغییر و تحول رنگ پوست، جنسیت و نژاد معنای چندانی ندارد.

خرد واژه ایست که تعریفش سخت است. انگشت روی آن نهادن غیر ممکن است. نه می توان دیدش و نه می شود لمسش کرد و هنگامی که بیشترین احتیاج را به آن داری، یافتنش کار حضرت فیل است. در کتاب لغت به نیروی مفید داوری و قدرت اندیشیدن معنا شده است. خرد هم چنین به آن صدای ظریفی که از درون کله ات به تو فرمان می دهد که بد و نیک ات چبست، تعبیر شده. همان صداست که به تو می گوید باید از خرد پیروی کنی. اما به این صدا می شود اعتماد کرد؟ در مثال هم که همواره گفته اند به کله ات رجوع کن. در هنگام انتخاب رشته تحصیلی خرد به من می گفت برو رشته ای را برگزین که در آینده نان به سفره ات بیاورد و من به عقل گوش فرا دادم. حرف دل اما این بود که رشته ای را که دوست داری مثلن تئاترو یا سینما و یا ادبیات را برگزین. امروز کار خوب دارم اما لذت ندارم و پشیمانم که چرا به دل گوش ندادم. آیا عاقلانه نبود که به حرف دل گوش به سپارم؟ آخر چه خردیست که تو را به گزینش چیزی وادارد که دوست نداری؟ البته حد میانه ای هم وجود دارد. می شود در گوش دادن به حرف دل و خرد کمی ژرف تر اتدیشید. شاید آدم که پیرتر می شود خردش، خردمندتر می شود؟ من خودم را آدم عاقلی می دانم، اما راه آموختن همواره برای من باز است. به همین سبب یاد گرفته ام که همیشه به خرد اعتماد نکنم. به نظر شما خردمندانه است؟


مردم عراق در شهر تکریت برای کفش الزیدی که به سوی بوش پرتاب کرد مجسمه یادبود ساخته اند. این کفش بیادماندنی در قالب پیکره ای یک و نیم تنی از برنز ریخته شده و درختی هم وسط آن کاشته اند. درختی که نماد رویش است. رویش مبارزه مردمی که تا آزادی کشورشان از چنگال اشغالگران از پای نمی نشینند.

من نمی فهمم که این اسلام بازی و دم زدن کشککی از عدالت اسلامی و یا انرژی هسته ای برای سربلندی ملت اسلامی به چه درد مردم ایران که در زیر بار فقر و تنگدستی کمرشان خم شده می خورد. آیا این بخت برگشتگان می دانند که جهان دیگری هم هست. می دانند که در قرن بیست ویکم باربردن به این شیوه ابتدایی چه زیانی به جسم آنان می زند؟ تلخ است و دردناک.

یکی از چپ های رادیکال نروژی که دوستی دیرینی با هم داریم ، می خواست مرا ارشاد سیاسی کند. می گفت : بابا این احمدی نژاد خیلی تخم داره. پدر امپریالیست ها رو درآورده ، کسی هم نمی تونه چپ بهش نگاه کنه. تازه از اینا مهمتر با تشکیل حزب الله و حماس و ده ها سازمان انقلابی که زیر تخم بچه ی آمریکا و اروپا ( منظورش اسراییل بود) درست کرده حسابی حال همه رو گرفته. گفتم : مرد حسابی ذوق بی خود می کنی. هیچ حکومتی نتونسته این همه خدمت به آمریکا بکنه که حکومت ایران کرده و گرنه کرم که نداشتند بروند صدام و طالبان را بزنند و بگذارند حکومت ایران برا خودش هر کاری خواست بکنه. این ها بازی سیاسیه توی منطقه است. نکنه صدام و طالبان خیلی ضد امپریالیست بودند که این چنین مورد تهاجم امپریالیست ها قرار گرفته اند؟ تازه خفه کردن مردم در داخل و ضد امپریالیست در خارج چه دردی دوا می کنه. از موضع ارتجاعی و عقب مانده هم می شود ضد امپریالیست بود. اما به درد کی می خوره؟ چیزی نگفت. خوشحال بودم که دست کم ذهن پرسش گرانه خوبی دارد.

کمی هم درس اخلاق بیاموزید. البته باز هم راست و دروغش پای علامه مجلسی. دروغ خوب هم داریم. از همین ها که روزی هزارتاش توسط حکومت به مردم گفته میشه.

بحار الانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار، علامه مجلسی، جلد شصت و هشتم، صفحه نهم

پيامبر اكرم فرمود سه مورد است كه دروغ گفتن جائز بلكه خوب است

1- در صحنه جنگ

2- وعده دادن به همسر

3- براى اصلاح بين مردم

این علامه مجلسی ( یعنی آخر علم ) چقدر حال داشته. ده جلد کتاب قطور نوشته بنام بحاروالانوار که پر است از این نوع داستان ها. البته زبانم لال و چشمم کور اگر منکر آمدن آقا امام زمان بشوم. اما گمان نکنم به این ساده گی ها هم باشد که این علامه دهر می گوید. ملت تقصیر نداشتند که کتابش را دایرالمعارف خرافات می نامیدند.


بیداران را دیدم حالم گرفته شد. خبر از تخریب گلزار خاوران داده بود. گویا دارند بر خاک کشتگان اعدام های دسته جمعی سال شصت و هفت پارک می سازند. نامه را رفیق عزیزم رضا معینی و جعفر به کیش که عزیزان زیادی خفته در آن خاک دارند نوشته اند و افکار عمومی را به اعتراض فراخوانده اند. راستی این سران حکومتی چی فکر می کنند؟ مگر با از بین بردن خاوران می توانند خاطره عزیزان مردم را از آنها بگیرند؟ آقای آزاد ترین حکومت روی زمین، در بند کردن مردگان زنده یاد ناممکن است. یادتان باشد. فردا روز پشت میز محاکمه مردم باید پاسخ گو باشید. نگویید نمی دانستیم؟ چنین نبوده و چنین نخواهد ماند.

 نیما راشدان در میانه جنگ غزه مقاله ای در باب دروغ هایی که دیگران به اسراییل نسبت می دهند نوشته بود که مقاله ایشان هم نه تنها آلوده به دروغ و تهمت زدن های بی پایه بود، بلکه دفاع شرمگینانه ای هم از کشتارهای دولت اسراییل بود. هدف او جدا کردن سره از ناسره و بازیابی حقیقت نیست. اگر چه حماس و حکومت اسلامی و اسراییل هر سه دروغ می گویند اما روزنامه نگار حقیقت جو می تواند مستقل از دروغ های این جماعت حقیقت را به مردم بگوید. نیما راشدان زمین و آسمان را به هم می لافد و می بافد تا سناریوی سیاه و سفیدش را به اجرا بگذارد. او مادس گیلبرت پرفسور و جراح مشهور نروژی را «پديده ای به نام دکتر» یعنی معلوم نیست که دکتر است یا نیست و « يک فعال روانپريش سياسی عضو حزب سرخ نروژ » معرفی می کند. یعنی هر چه این یارو حرف زد چون دیوانه است و از همه بدتر، کمونیست هم هست پس پرت و پلا می گوید و صد در صد مامور مخفی حماس است. این پزشک انسان دوست نروژی همراه با همکارش در بدترین شرایط جنگ به کمک مردم بی دفاع فلسطین شتافتند و با تمام توان خود به مداوای مجروحین پرداختند. طبیعی است که هر خبرنگار با وجدانی نخست از آنها سراغ کشته شدگان را بگیرد و پزشکی هم که وجدان داشته باشد، حقیقت را درباره نوع سلاح های به کار رفته شده در اختیار رسانه های همگانی بگذارد. اما این ها ربطی به نیما خان که در اطاق گرم و نرمش نشسته و احساسات ناسیونالیستیش هم به غلیان درآمده ندارد. نیما خان نمی داند که مردم نروژ مادس گیلبرت را قهرمان خودشان می دانند. نمی داند که همین گیلبرت در دوران جنگ شش روزه اعراب با اسراییل داوطلب کمک به اسراییل شده و برای نام نویسی و شرکت در جنگ به سفارت اسراییل در نروژ رفته است. نمی داند که مادس گیلبرت نه تنها دکتر است و دیوانه نیست که پرفسور و بهترین متخصص پزشکی اورژانسی در نروژ است. هنگام ورود او و همکارش مردم به پیشواز آنها به فرودگاه رفته بودند و از آنها قدردانی کردند. برای اطلاع بیشتر نیما خان بگویم که مادس گیلبرت در دهه هفتاد هم در فلسطین به مردم خدمت پزشکی رایگان ارایه می کرده. البته نیما خان چون اخبارش را از منابع ارتجاعی و مزدبگیر آورده و خودش دنبال حقیقت نبوده، طبیعی است که گاف بدهد. بی خیال از این که خواننده گان که گوسفند نیستند و دنیای رسانه ها آن قدر بزرگ شده که می توان هر رویدادی را پی گرفت و راست و دروغش را آشکار کرد. البته با توجه به این که در کشور ما هر کس دو تا مقاله توی وب لاگش نوشت روزنامه نگار می شود، انتظار این که روزنامه نگار در پی یافتن حقیقت باشد، بیهوده است. همین همکاران درون مرزی نیما خان این همه دروغ به جان این مادس گیلبرت بیچاره بستند. چرا نیما راشدان این بیچاره را روانی و دروغ گو می کند؟ جز این که نیما خان هم خودش بخسی از این نمایش تراژیک است؟

سال گذشته کشور نروژ 3 میلیارد کرون اسلحه فروخته است. از این مقدار 1.7 میلیارد آن سهم خرید آمریکاست که افزایش هشتادو شش در صدی را نشان می دهد. این سلاح های پیشرفته در میدان های جنگ به کار می روند. توپ های مدرن، انواع گلوله و خرج سلاح های گوناگون، خمپاره انداز، ابزار پرتاب راکت و نارنجک از جمله جنگ افرازهای فروخته شده است.

نروژ هر سال به یک نفر که توسط کمیته صلح نوبل انتخاب می شود، جایزه صلح نوبل را اعطا می کند. نمی دانم از پول کثیف اسلحه فروشی بخشی از این جایزه تامین می شود یانه. البته فرق چندانی ندارد. با یک دست نمیشه کبوتر صلح پراند و با دست دیگر راکت های مرگبار. مردم عراف و افغانستان زیاد از این گلوله ها خورده اند حق آنهاست که جایزه صلح نوبل رابگیرند. چنان که ما گرفتیم. ناگفته نماند که جایزه های دیگر مرحوم نوبل که توسط دولت سوئد داده می شوند، عاری از این آلودگی های محیط زیستی و اخلاقی نیستند.

یکی از طنزپردازان معروف نروژ که تهیه کننده سریال های تلویزیونی هم هست و سریالی را که من در آن بازی داشتم تولید می کرد، یه روز گفت: یه سوال دارم . ناراحت نمیشی بگم؟ گفتم نه، بپرس ! گفت : چرا شما ایرانی ها این قدر بی سلیقه اید؟ گفتم: چطور مگه؟ گفت: آخه تو پیامبرها چرا رفتین جرجیس رو انتخاب کرذین. آدم خوش تیپ تر از احمدی نژاد نداشتید؟ گفتم: اول این که من انتخابش نکرذم. دوم قیافه اش چه ربطی به موضوع داره. اگه آدم دمکرات منش و دادگری بود، آیا بازم به قیافه اش گیر میدادی؟ چون سیاست هاش مردمی نیست قیافه اش هم مزید بر علت میشه. از اون گذشته از بوش که بدترکیب تر نیست. خندید و گفت: شاید حق با تو باشه. گفتم: برای من نه قیافه که کردار آدمی در زندگی اجتماعی و سیاسی اهمیت دارد و گرنه بلروسارکوزی که این مفردشان خوب بود اما مرده شور ترکیب اشان را ببرد، کم خوش تیپ نیستند. تازه صدام را بگو که از همه خوش تیپ تر بود . نبود؟ خندید و چیزی نگفت.

امروز یکی از بیماران که در بخش ما اشعه درمانی می گیرد، گفت: کجایی هستی؟ گفتم: ایرانی. گفت: الان نزدیک به یه ساله که توی بخش های مختلف این بیمارستان تحت معالجه هستم. درهمه جا ایرانی ها حضور دارند. جریان چیست؟ در کشور شما کار در قسمت بهداشت و درمان زیاده و یا تحصیل در این زمینه همه گیره؟ گفتم : راستش را بخواهی تنها کاری که برای ما امنیت شغلی داره و بیکاری روشاخش نیست کار در بخش بهداشت و درمانه. البته پدران و مادران ما هم زور زیادی می زنند که بچه هایشان دکتر شوند. با کار تو این زمینه هم بابا ننه رو راضی و هم امنیت کاری رو تامین می کنیم. زرنگی دیگه.

جمهوری اسلامی سر سوزنی آزادی را از کسانی که با اجازه مقامات دولتی و در هم سویی با سیاست دولت دست به گردهم آیی مسالمت آمیزی زده اند، دریغ می ورزد. چون آنها با نگاهی صلح دوستانه به جنگ در غزه می نگرند؟

دیروز و دیشب اسلو شاهد درگیری های جوانان اسلامی و آنارشیست ها با پلیس بود. آخوند ها و ملاهای اسلو در دامن زدن به احساسات کور این جوانان نقش بسیاری داشتند. اعتراض به شیوه انداختن ترقه و موشک به سوی پلیس و تخریب اموال عمومی جز پراکندن تخم نفرت در میان مردم و بهانه دادن به نیروهای راست برای بهره برداری از آن هیچ سودی نداشته و ندارد. متاسفانه هشتاد در صد از دستگیرشدگان بچه های مهاجران از کشورهای اسلامی و بخش عمده ای از این گروه متعلق به باندهای زیرزمینی هستند که پرونده های سنگینی نزد پلیس دارند. با داشتن چنین دوستانی مردم فلسطین احتیاجی به دشمن ندارند.


واتیکان اعلام کرذ که اسراییل غزه را به اردوگاه نازی ها تبدیل کرده است. وزیر امور خارجه اسراییل این گفته را با تبلیغات حماس برابر دانست و آن را رد کرد. شاید همین حرف واتیکان باعث لغو سفر پاپ به اورشلیم شود.

این ها برای حسین خودآزاری می کنند یا برای بدبختی های بی پایان خودشان. زن ها فقط حق دارند مویه کنند اما مردان هر کاری دلشان خواست. چه میشد اگر زن ها هم می توانستند مثل این جماعت خودآزار کمی خودشان را بیازارند؟


امروز خیابان های مرکزی شهراسلو شاهد درگیری مابین پلیس و نیروهای هوادار فلسطین بود. در پی اعلام سازمان دوست داران اسراییل برای همایش در کنار مجلس ملی نزدیک به صد نفر گردهم آمده بودند و رهبر حزب راست افراطی هم سخنران این همایش بود. گروهی از جوانان اسلو ( نزدیک به چهارصد نفر) برای مخالفت با این همایش به آنجا آمده و پلیس که مابین آنها قرار گرفته بود با آنها درگیر شد. پلیس برای پراکنده کردن این گروه از گاز اشک آور استفاده کرد. درگیری تا پاسی از شب ادامه داشت. از سوی دیگر و به دعوت هشت نهاد حقوق بشری نزدیک به ده هزار نفر در میدان کارگر با مشعل های فروزان برای صلح و پایان جنگ رژه رفتند.

دارم این رایتر ویندوز را آزمایش می کنم. قرتی بازی زیاد در میاره. این دارو دسته ویندوزیان هم خیلی زرنگی می کنن. تا یه برنامه پیاده می کنی چارتا برنامه بدرد نخور هم بارت می کنن. سود ورزیه دیگه چه میشه کرد.

امروز آمدم یکی از بیمارانم را- که پراکنده گی سلول های سرطانی در اسکلت دارد و نمی تواند بدون کمک از روی تخت ماشین اشعه درمانی بلند شود- یاری دهم که کمر خودم گرفت. درد همیشگی است، این بار اما دردی خوش.

روز پنجشنبه هشتم آبان قراره چند تن از نمایندگان مجلس ملی نروژ تظاهراتی به هواداری از اسرائیل بر پا کنند. این گروه از نمایندگان که لابی دویتان اسرائیل را تشکیل می دهند، از نمایندگان حزب راست افراطی و حزب مسیحی هستند. جالب این است که حزب راست شدیدا ضد خارجی است و گرایشات نژادپرستانه دارد. همایش این ها آبروی اسرائیل را بیشتر می برد. با داشتن چنین دوستانی احتیاج به دشمن نیست.


رفتم و گومورا رو دیدم. فیلم تکان دهنده و خوش ساختی است. هم داستان دارد و هم مستندگونه است. ماتئو گارونه رشد انگل وار مافیا، در تمامی عرصه های اقتصادی جنوب ایتالیا را به نمایش می گذارد. اگر چه کتاب پر فروش روبرتو ساویانو جنبه ژورنالیستی زیادی دارد و در واقع سند زنده جنایات خانواده کامورا در ناپلی است، اما گارونه با نگاه سینمایی از جوهره ژورنالیستی آن کاسته و بخش داستانی را گسترش داده. داستانی که روایت واقعی و بیرحمانه زندگی روزمره مردمان فقیر ایتالیاست. گومورا در عین حال فساد و گندیده گی بخشی از اروپای امروز را برای ما آشکار می سازد. هیچ فیلمی تا کنون نتوانسته چهره ی زشت خشونت باندهای مافیایی و رقبای آنان را رو کند. اگر تمامی فیلم های مافیایی تا کنونی برای رهبران فاسد مافیا چهره سازی می کنند ، در این فیلم بی رحمی، مسخره گی و بی مایه گی آنها را نشان می دهد. دستشان درد نکند.


امروز دوم ژانویه است. خورشید عالم تاب اسلو رو در خودش غرق کرده. گویا خیال برفش نیست امسال. ملت دق مرگ برف شده اند. دریغ از آسمان و برف. اما تا بخواهی سرما. امروز تعطیلم. ساعت یک بعداظهر از خواب بیدار شدم. در شهر غوغای حراج پس از سال نوست. نمی دانم در این بحران فرساینده کسی هم هست که پول هایش را به باد دهد ؟ من که با همین یه پست امروز رو خوشم. شب اگر پا داد می رویم فیلم گومورا را ببینیم. بروم یه صبحانه ای بخورم که صدای معده بلند شد. سال نو رو هم به تمام عزیزان شادباش می گویم.


 

این جا | @