ما هی به دوستان می گفتیم که این تلویزیون های لوس آنجلسی به جز مغز خوردن کار دیگری از دستشان بر نمی آید، دوستان رد می کردند. نگاه کنید به هنرمندانی که روزگاری برای خودشان احترامی داشتند. کاری ارائه می دادند درخور، اما امروز جز ابتذال چیزدیگری تولید نمی کنند. کاری که رسانه های داخلی هم شب و روز بدان سرگرم اند. شاهد از غیب آمد. نشریه عقیدتی پاسداران اعلام کرده که کارکرد تلویزیون های لس آنجلسی به سود جمهوری اسلامی است. یعنی که کبوتر با کبوتر باز با باز.

دیشب فیلم رئیس مسعود کیمیایی را دیدم. بسیار مزخرف بود. از دیالوگ های بی مزه و من درآوردی و بیگانه با شخصیت همان آدم هایی که فیلمش را می سازند تا تک گویی آقای رئیس. آشفته بازاری که با سر هم نهادن قصه چند فیلم هالیوودی و آمیختن آن با فرهنگ مردسالارانه کیمیایی تبدیل به آشغالی شده بود که جز تلف کردن وقت چیز دیگری عاید بیننده نمی کند. کیمیایی کی می خواهد دست از این فرهنگ مذکرانه و قهرمان پرور بر دارد. فیلم های او یکی پس از دیگری سیر سقوطی طی می کنند. درمهم ترین صحنه فیلم آقا قهرمان آمده رئیس را بکشد، این صحنه به حدی مضحک شده که بیننده را روده بر می کند. در مجلس جشن رئیس، اپرا نوع مافیایی داریم ، رقص عربی داریم، موزیک روحوضی داریم و صد البته آدم های بد که مشخصه آن ها نوشیدن و رقصیدن است . کلیشه ای نخ نما شده که تنها به درد رد شدن از سد سانسورمی خورد. کیمیایی تمام شده است . چیزی برای گفتن ندارد. تکرار قیصر شدنی نیست. اکثر فیلم های پس از انقلاب کیمیایی در حسرت قیصر ساخته شده اند و هیچ کدام هم به پشیزی نمی ارزند. کیمیایی در همان تاریکخانه زیربازارچه مانده است.


دیشب فیلم بادرماینهوف را دیدم. خاطره انگیز بود. مرا به سال های جوانی برد. سال های مبارزات دانش جویی، جنگ ویتنام، انقلاب کوبا، فلسطین غرقه در خون. سال های بد اما شیرین و پر شور و شوق. جنبش چریکی و جنگ سرد. و ما که در ایران می بایست به هزار سوراخ سرک بکشیم بلکه اخباری، فیلمی و یا کتابی بیابیم که جان عطش زده امان را با اطلاعات آن سیراب کنیم. سال های ترس و بگیر و ببند که خواندن کتاب مادر ماکسیم گورکی جرمی برابر مرگ داشت. سال نسخه های ریزنویس. سال های چه گوارا، فانون، لومبومبا و بیژن جزنی وپویان و احمد زاده و حمید اشرف.
فیلم شروع خوبی داشت . سفر شاه به برلین و تظاهرات بزرگ دانشجویی که از سوی دانشجویان ایرانی و آلمانی سازماندهی شده بود و پلیس آن را غرق در خون کرد. فیلم باسازی نسبتا موفقی از تاریخ پیدایش و رشد و سقوط بادر ماینهوف بود. جوانانی که می خواستند جهان را دگرگون کنند اما با روش هایی که منجر به یک تاریخ سیاه شد. فیلم عملیات مسلحانه بادری ها را بسیار رمانتیزه کرده بود که این لطمه ای به مستند بودن فیلم می زد. فیلمنامه نویس و کارگردان در نشان دادن شخصیت افراد گروه موفق نبودند و برای کسی که این تاریخ و پیش زمینه های آن را نشناسد این تصور را پیش می آورد که این ها جوانانی بودند که از سر سیری و بیکاری به این روز افتاده بودند، در حالی که اولریکه ماینهوف یکی از معدود تئوریسین های جنبش چپ و دانشجویی دوران خودش بود و مقالات و نوشته های او در مجله معتبر کنکرت به چاپ می رسید.
بازیگران فیلم نقش هایشان را خیلی خوب از آب درآورده بودند. به ویژه بادر و ماینهوف. فیلم برای من بیدار کننده یادهای تلخ و شیرینی بود که تا صبح خواب از چشمانم ربود.

شنبه رفته بودم یوتوبورگ برای دیدن یکی از دوستان عزیزتر از جان. از اسلو تا آنجا باران بود و برگشت هم همان جور. عرقی خوردیم و گپ فراوان زدیم و برگشتیم. قرار شد با دوستان دیگر تماس بگیریم و اگر روزگار دست داد گرد هم آییم و یادی از گذشته کنیم.


این هم عکسی از سفر اخیرم به مراکش برای بازی در یک سریال تلویزیونی.

شنبه و یکشنبه لیلهامرLillehammer بودم. یکی از بچه های مدرسه فیلم ( نروژ تنها همین مدرسه را برای فیلم دارد. البته دولتی) می خواست فیلمی درباره آخرین روزهای صدام بسازد. فیلم رودرویی صدام با کودکی بود که به پنهانگاه او می آمد و برای او کودکی اش را به خاطر می آورد. پس از آن هم آمریکایی ها با تمام تجهیزات حمله می کنند و بقیه اش هم که عدام اوست. برای چهره سازی من نزدیک به سه ساعت وقت صرف شده . شده بودم صدام خیلی جالبی . عکس هایش که آمد می گذارم این جا.

هفته پیش هنا مخملباف با فیلم « بودا از شرم فرو ریخت» مهمان جشنواره فیلم جنوب در اسلو بود. جشنواره جنوب هرسال ، یک هفته در ماه اکتبر فیلم های قاره آسیا، آمریکای لاتین و آفریقا را به نمایش عموم می گذارد. امسال 142 فیلم در این جشنواره حضور داشتند. از ایران هنا مخملباف و فیلم دیگری به نام فوتبال زیر حجاب شرکت کرده بودند. هنا جایزه فستیوال را از آن خود کرد. متاسفانه من برای بازی در یک سریال تلویزیونی به مراکش رفته بودم و فیلم های دوست داشتنی زیادی را از دست دادم.


محله ی سید بو سعید در شهر تونس. حکم بالای شهر را دارد مثل نیاوران. بسیار زیبا است و بازتاب معماری مدیترانه ای. رنگ آبی آسمانی و سفید خیره کننده. سرو های سر به آسمان افراشته. یاد سروهای شیراز افتادم.


این هم عکسی از تونس. شهر حمامت ( به علت ساحل زیبا و طولانی اش و آب زلال دریای مدیترانه که صد البته همواره می توان در آن حمام کرد).


 

این جا | @