دیشب فیلم بادرماینهوف را دیدم. خاطره انگیز بود. مرا به سال های جوانی برد. سال های مبارزات دانش جویی، جنگ ویتنام، انقلاب کوبا، فلسطین غرقه در خون. سال های بد اما شیرین و پر شور و شوق. جنبش چریکی و جنگ سرد. و ما که در ایران می بایست به هزار سوراخ سرک بکشیم بلکه اخباری، فیلمی و یا کتابی بیابیم که جان عطش زده امان را با اطلاعات آن سیراب کنیم. سال های ترس و بگیر و ببند که خواندن کتاب مادر ماکسیم گورکی جرمی برابر مرگ داشت. سال نسخه های ریزنویس. سال های چه گوارا، فانون، لومبومبا و بیژن جزنی وپویان و احمد زاده و حمید اشرف.
فیلم شروع خوبی داشت . سفر شاه به برلین و تظاهرات بزرگ دانشجویی که از سوی دانشجویان ایرانی و آلمانی سازماندهی شده بود و پلیس آن را غرق در خون کرد. فیلم باسازی نسبتا موفقی از تاریخ پیدایش و رشد و سقوط بادر ماینهوف بود. جوانانی که می خواستند جهان را دگرگون کنند اما با روش هایی که منجر به یک تاریخ سیاه شد. فیلم عملیات مسلحانه بادری ها را بسیار رمانتیزه کرده بود که این لطمه ای به مستند بودن فیلم می زد. فیلمنامه نویس و کارگردان در نشان دادن شخصیت افراد گروه موفق نبودند و برای کسی که این تاریخ و پیش زمینه های آن را نشناسد این تصور را پیش می آورد که این ها جوانانی بودند که از سر سیری و بیکاری به این روز افتاده بودند، در حالی که اولریکه ماینهوف یکی از معدود تئوریسین های جنبش چپ و دانشجویی دوران خودش بود و مقالات و نوشته های او در مجله معتبر کنکرت به چاپ می رسید.
بازیگران فیلم نقش هایشان را خیلی خوب از آب درآورده بودند. به ویژه بادر و ماینهوف. فیلم برای من بیدار کننده یادهای تلخ و شیرینی بود که تا صبح خواب از چشمانم ربود.

1 Comment:

  1. ناشناس said...
    دوست عزیز اتفاقا من فکر میکنم که این فیلم در عین حال که سعی میکرد از جذابیت های رادیکال بادرماینهوف استفاده کند ولی کاملا راست گرایانه و جانب دارانه بود.

Post a Comment




 

این جا | @