بر اساس اسناد ویکی لیکس که روزنامه آفتن پستن ( نروژ)  به آن ها دسترسی دارد، شرکت بزرگ نفتی استات اویل سال ها کلاه بر سر مقامات ایرانی  می گذاشته. ماجرا از این قرار بوده که رئیس شرکت آقای هلگه لوند به سفیر آمریکا در نروژ اطمینان خاطر می داده که استات اویل قصد گسترش سرمایه گذاری در ایران را ندارد و گفت گوهای او با مقامات ایرانی جهت سرگرم سازی آن هاست.

لوند به سفیر آمریکا گفته است که : « برای جلوگیری از واکنش منفی جمهوری اسلامی ما این گفت گوهای جعلی با ایران را ادامه و به آن ها وعده های توخالی مبنی بر گسترش سرمایه گذاری های شرکت را می دادیم». او سرمایه گذاری های استات اویل در ایران را به « سردرد » شدید تشبیه کرده و معتقد است که کار در ایران ضربه اقتصادی بزرگی به شرکت زده است.

استات اویل شرکت نفت دولتی نروژ است که پیش ترها هم دویست میلیون کرون به پسر رفسنجانی برای جوش دادن معامله ای با مقامات ایران رشوه داده بود. این اقدام به اخراج رئیس شرکت انجامید.

 

اینم یکی از مدل های معروف دنیا که ممنوعیت بورقا را نادرست می داند و با نمایش س .ک .سی بورقا و نقاب اعتراضش را بیان می کند. این بانوی محترم می گوید که اگر قانون است باید برای همه باشد، نه این که زنان توسری خورده محلات فقیرنشین پاریس را مجبور به برداشتن بورقا کنیم و از طرف دیگر زنان شیوخ عربستان سعودی آزادنه در شانزه لیز با بورقا جولان بدهند. البته سرکار خانم محترم نمی داند که پول معیار ارزش است نه حرمت انسانی و گرنه زن بدبخت چرا باید برود توی گونی.

جمهوری اسلامی می خواست امروز از شر یک روشنفکر دیگر خلاص شود. سحرگاه امروز قرار بود حبیب الله لطیفی چون حسنک بر سر دار شود، اما به همت مردم و اعتراض جمعی – با حضور خودشان جلوی درب زندان – حکومت را وادار به عقب نشینی کردند. امیدوارم که مردم نگذارند که این حکم غیر انسانی اجرا شود. خبر اعدام و لغو آن بازتاب وسیعی در رسانه های نروژی داشت. مردم این جا هدیه می گیرند و مردم ما در آن جا گرانی و فقر و اعدام.

تا چند ساعت دیگه مراسم بخور بخورکریسمس شروع میشه. هوا سرد و درخت ها قندیل بسته اند. اعضای خانواده که سال به سال هم دیگر را می بینند دور هم جمع می شوند و تا خرخره می خورند و می نوشند. برای ما غربت زدگان هم خاطره عیدها زنده می شود. تلاش می کنیم خوش بگذرد اگر چه عید خودمان نمی شود. برای بچه ها که هدیه می گیرند فضا همان فضای عید است. دلتنگی هست اما خوشی هم هست. هیچ نباشد دور هم هستیم. کریسمس را از همین جا به تمام هم میهنان مسیحی ام شادباش می گویم.

ثمره ی درخت خمینی امسال تا امروز صدو پنجاه ویک اعدام بوده. یازده نفر از آنان که سحرگاه امروز با عجله و بدون هیچ دادگاه و دادگری اعدام شدند، بلوچ های فلک زده ای بودند که جرمشان زاده شدن بر روی زمین فقر و گرسنگی بود. هیچ کدام این ها تروریست نبودند. اگر یکی از آن ها هم در ترور دست داشت حتمن او را به تلویزیون حکومتی می آوردند و سند نشان مردم می دادند. این اعدام ها انتقام کشی بود و گر نه تروریست های جندالله پولشان را از اربابشان گرفته اند و دارند از خاک پاکستان برای حکومت کف می زنند. چرا که اعدام این یازده نفر دامنه ی خشونت و ترور و نفرت و کینه را افزایش می دهد و هدف ترور هم همین است. حکومت با این اعدام ها بازی را از پیش باخته و خودش را در برابر خشونت جندالله عریان کرده است. این اعدام ها اگر برای بازار گرمی و پرده افکنی بر حذف رایانه ها نبوده باشد، گایانه ای است که حکومت خودش به خودش تقدیم کرده است.

دانشجوی بیست وشش ساله نروژی که سال گذشته در روز عاشورا توسط بسیجی ها ربوده و زندانی شده بود، با رسانه های همگانی گفت و گو کرد و آن چه را که بر سرش آمده  با آن ها در میان نهاد. این دانشجو می گوید که بسیجی ها او را ربوده و به محلی بردند که زندانیان سیاسی زیادی در آن جا بودند.

« بسیجی ها در برابر چشمان من جوانان را شکنجه می کردند و آن ها را به گونه وحشیانه ای می کشتند. در این میانه به تنها چیزی که فکر می کردم این بود که نوبت من کی می رسد و آن ها مرا چگونه می کشند».

این جوان از ترس حاضر نبوده که مشاهداتش را با رسانه ها در میان بگذارد. پس از افشاء شدن سند های سفارت آمریکا در نروژ توسط ویکی لیکس و به ویژه سندی که حاوی اعترافات این فرد برای وزارت امور خارجه نروژ و سفارت آمریکا در اسلو است، با رسانه های کشور به گفت و گو پرداخته. او می گوید که اطلاعات کامل خود را به سازمان عفو بین الملل داده و آن ها هم در گزارش مربوط به ایران از آن ها سود برده اند. در  گزارش عفو بین الملل او را « لارش » می نامند.

« من با چشمان خودم دیدم که بسیجی ها سه نفر را به قتل رساندند و یک اتوبوس را با سرنشینان اش به آتش کشیدند.»

وزارت خارجه نروژ پس از شنیدن حرف های او نامه اعتراض آمیزی - مبنی بر شکنجه و زندانی کردن غیر قانونی شهروند کشورشان در ایران -  به سفارت جمهوری اسلامی در اسلو می نویسد. در سند ویکی لیکس آمده که وزرات خارجه نروژ حرف های این فرد رابه این دلیل که هیچ منافعی در بیان آن ها ندارد حقیقی ارزیابی کرده و آن را نشان دهنده سرکوب سازماندهی شده دولتی در ایران می داند.

لارش می گوید که نوامبر سال گذشته به عنوان دانشجوی مهمان در یکی از دانشگاه های ایران پذیرفته شده بود. او دانشجوی رشته هنر است.

« روز 27 دسامبر ( عاشورای پارسال)  در مرکز تهران سوار اتوبوس شدم. راننده اتوبوس پس از گذر از چند ایستگاه در خیابانی که مردم با شتاب می گریختند، ترمز کرد تا سه دختر نوجوان را که می دویدند، سوار کند و آن ها را از مهلکه برهاند. چند ثانیه نگذشته بود که صدای برخورد شئی سنگین با جلوی اتوبوس به گوش رسید. ناگهان بسیجی ها با میله های آهنی و باتوم به اتوبوس حمله ور شدند و با بی رحمی تمام  شروع به زدن مسافران کردند. خون تمام اتوبوس را فرا گرفته بود . مرا که خارجی بودم با زور از اتوبوس بیرون بردند. سپس کیسه ای بر سرم کشیدند و بر ترک موتوری مابین دو بسیجی جا دادند و به سرعت از محل دور شدند. وقتی کیسه را از سرم برداشتند بر سر چهار راهی بودیم که در دست بسیجی ها بود و معترضین با کوکتل مولوتف به آن ها حمله می کردند. درگیری شدیدی  جریان داشت . از آن جا مرا به محلی بردند که مرکز بسیجی ها بود. مثل روز روشن بود که این جا دستگیر شدگان را می آورند. جایی در نزدیکی همان چها راه. صدای معترضین و دود آتش را از دور می دیدم. یک نفر با کلاه کوماندویی که صورتش را پوشانده بود و معلوم بود که رئیس بسیجی هاست مرا به آن ها سپرد. در کنار ستون پلی که بر روی آن چهار راه بود جای داده شدم. سه نفر را که دستگیر شده بودند به سوی من آوردند و به زور روی زمین خواباندند. یکی از آن ها با فشار صورت مرا به طرف آن ها برگرداند و با عربده گفت : « حالا می بینی که ما با دشمنان خدا چگونه رفتار می کنیم». در همین حال چند نفر از آن ها به یکی از دستگیر شدگان حمله کرده و با باتوم سرش را خرد و خمیر کردند. بسیجی دیگری با چاقو به زن جوانی که در میان آن ها بود حمله کرد و بدنش را سوراخ سوراخ کرد . چندی بعد بر سر آن چهار راه مینی بوسی به آتش کشیده شد. من نمی دانم کار چه کسی بود. یک نفر از پنجره مینی بوس خودش را به بیرون پرتاب کرد. لباس هایش آتش گرفته بود. بسیجی ها در همان حال او را با تیر زدند. نمی دانم چند نفر ولی مسافران زیادی در آن بودند. مینی بوس در مدت کوتاهی به تلی از خاکستر تبدیل شد. پس از مدتی دوباره کیسه بر سرم کشیدند. صدای جیغ و داد می آمد و درخواست کمک می کردند. بوی جسدهای سوخته مشام را می آزرد. سخت است که ساعت دقیق این رویدادها را به خاطر بیاورم. به شدت می ترسیدم و زمان برایم ایستاده بود. پس از تحمل آن همه درد و رنج باز هم شاهد دو قتل دیگر شدم. یکی از آن ها زنی بود که توسط ماشین بسیجی ها زیر گرفته شد و مغزش بر سنگفرش خیابان پراکنده شد و دیگری پسر جوانی که در کنار دیوار ایستاده بود و به فارسی شعار « مرگ بر دیکتاتور » می داد. ماشینی با سرعت او را به دیوار زد و در حالی که بر روی سپر ماشین افتاده بود، دوباره به دیوار کوبیدش».

لارش می گوید از هنگام دستگیری تا ساعتی که رئیس بسیجییان ( با صورت پوشیده) عکس های دوربین و مدارک او را چک می کند و با لحنی خشن از او می خواهد که برود نزدیک به سه ساعت گذشته بود.

« آن ها هیچ مدرکی از من نداشتند. جز این که در زمان و مکانی اشتباه به سر می برده ام. البته اگر بلایی سر من می آمد به عنوان خارجی آن ها دچار مشکل می شدند.»

لارش به سرعت از آن شکنجه گاه خیابانی می گریزد و همان شب به سفارت نروژ در تهران زنگ می زند، سفارت تا دوم ژانویه بسته است. پس از باز شدن سفارت تماس می گیرد و از سفیر می خواهد که او را برای خارج شدن از ایران کمک کند.

« پاسپورت من نزد مقامات ایرانی بود و نمی توانستم از ایران خارج شوم. به شدت می ترسیدم. خواب خوراک نداشتم و شب ها با لباس کامل می خوابیدم و همواره آماده فرار بودم. نمی توانستم درباره رویدادهای وحشتناکی که شاهدشان بودم با کسی حرف بزنم. آدم می فهمد که باید طوری وانمود کند که هیچ اتفاقی رخ نداده و همه چیز به خوبی پیش می رود. باید آن چه را که دیده بودم در صندوق دل می گذاشتم و درش را می بستم. در روزهای آخر ژانویه پاسپورتم را پس گرفتم و از راه وین، کپنهاگ خودم را به اسلو رساندم ».

همان روزی که لارش در ایران دستگیر می شود روزیست که محمد رضا حیدری کنسول سفارت ایران در نروژ کارش را ترک می کند و پناهنده می شود.

« من به شدت با روش محافظه کارانه وزارت خارجه در مورد اعطای پناهنده گی به حیدری مخالف بودم و با آن ها تماس گرفته و مشاهداتم را درباره وحشی گری های رژیم بازگو کردم ».

پس از بازگشت به نروژ لارش دچار روان پریشی می شود و مدت ها با کمک روانشناسان ویژه به درمان می پردازد. او هنوز پس از گذشت یک سال جرات ندارد نام واقعی خود را به روزنامه ها بگوید. اگنس مسئول سازمان عفو بین الملل نروژ می گوید: « ما به تمام گفته های او را باور داریم. بازگویی های او از رخداده های آن روز با اطلاعاتی که ما از منابع دیگر گرفته ایم هم خوانی کامل دارد».

در کشوری که انسان ها را با گناه یا بی گناه ( که مسئله این نیست) در روز روشن و جلوی چشم تماشاچیان روان پاک این گونه به شلاق می بندند، تصور دمکراسی و آزادی خیال خامی بیش نیست. به گفته حافظ عزیز دست ما کوتاه و خرما بر نخیل. مردمی که این توهین و تحقیر را بپذیرند و با شادی هم به تماشای آن بایستند، سزاوار آزادی نیستند.

 

سرمای اسلو بیداد می کند. نوامبر امسال سردترین نوامبر صد سال اخیر بوده. سیزده درجه زیر صفر، باد خشک و کمی برف. دلم لک زده است برای یه ذره کرسی، یه استکان چای داغ و اندکی از مهربانی های بیکران مادر. هوا بس ناجوانمردانه سرد است.

آقایان مرده دوست و مرده خور دست از این جنایت کاری بردارید. حالا فکر می کنید با رفتن شهلا جاهد و هزاران انسان دیگر که به چوبه های دار سپرده اید، دگرگونی در جامعه رخ داده است. فرهنگ را که به فساد کشانده اید، گند زده اید به اخلاق و معرفت، مردم را که شب و روز زجر می دهید، دیگر چرا اعدامشان می کنید؟ مرگ روزمره بس نیست.

آقایان انسانیت که ندارید، دست کم برای آن دروغ آسمانی هم که شده بگذارید جان مردم را خدایتان بگیرد. مگر خودتان همین را نمی گویید؟ پس چرا ملت را خودکشی می کنید. بس کنید این اعدام ها را. بس کنید!

 

این هم بازتاب جنایت دیشب در روزنامه های نروژ

مازیار کشوری ایرانی عضو حزب راست گرای نروژ : گفتگو با ایران را قطع کنید و سفارت نروژ در تهران را به خانه فراخوانید.

شهلا دیشب اعدام شد.


 

این جا | @