دانشجوی بیست وشش ساله نروژی که سال گذشته در روز عاشورا توسط بسیجی ها ربوده و زندانی شده بود، با رسانه های همگانی گفت و گو کرد و آن چه را که بر سرش آمده  با آن ها در میان نهاد. این دانشجو می گوید که بسیجی ها او را ربوده و به محلی بردند که زندانیان سیاسی زیادی در آن جا بودند.

« بسیجی ها در برابر چشمان من جوانان را شکنجه می کردند و آن ها را به گونه وحشیانه ای می کشتند. در این میانه به تنها چیزی که فکر می کردم این بود که نوبت من کی می رسد و آن ها مرا چگونه می کشند».

این جوان از ترس حاضر نبوده که مشاهداتش را با رسانه ها در میان بگذارد. پس از افشاء شدن سند های سفارت آمریکا در نروژ توسط ویکی لیکس و به ویژه سندی که حاوی اعترافات این فرد برای وزارت امور خارجه نروژ و سفارت آمریکا در اسلو است، با رسانه های کشور به گفت و گو پرداخته. او می گوید که اطلاعات کامل خود را به سازمان عفو بین الملل داده و آن ها هم در گزارش مربوط به ایران از آن ها سود برده اند. در  گزارش عفو بین الملل او را « لارش » می نامند.

« من با چشمان خودم دیدم که بسیجی ها سه نفر را به قتل رساندند و یک اتوبوس را با سرنشینان اش به آتش کشیدند.»

وزارت خارجه نروژ پس از شنیدن حرف های او نامه اعتراض آمیزی - مبنی بر شکنجه و زندانی کردن غیر قانونی شهروند کشورشان در ایران -  به سفارت جمهوری اسلامی در اسلو می نویسد. در سند ویکی لیکس آمده که وزرات خارجه نروژ حرف های این فرد رابه این دلیل که هیچ منافعی در بیان آن ها ندارد حقیقی ارزیابی کرده و آن را نشان دهنده سرکوب سازماندهی شده دولتی در ایران می داند.

لارش می گوید که نوامبر سال گذشته به عنوان دانشجوی مهمان در یکی از دانشگاه های ایران پذیرفته شده بود. او دانشجوی رشته هنر است.

« روز 27 دسامبر ( عاشورای پارسال)  در مرکز تهران سوار اتوبوس شدم. راننده اتوبوس پس از گذر از چند ایستگاه در خیابانی که مردم با شتاب می گریختند، ترمز کرد تا سه دختر نوجوان را که می دویدند، سوار کند و آن ها را از مهلکه برهاند. چند ثانیه نگذشته بود که صدای برخورد شئی سنگین با جلوی اتوبوس به گوش رسید. ناگهان بسیجی ها با میله های آهنی و باتوم به اتوبوس حمله ور شدند و با بی رحمی تمام  شروع به زدن مسافران کردند. خون تمام اتوبوس را فرا گرفته بود . مرا که خارجی بودم با زور از اتوبوس بیرون بردند. سپس کیسه ای بر سرم کشیدند و بر ترک موتوری مابین دو بسیجی جا دادند و به سرعت از محل دور شدند. وقتی کیسه را از سرم برداشتند بر سر چهار راهی بودیم که در دست بسیجی ها بود و معترضین با کوکتل مولوتف به آن ها حمله می کردند. درگیری شدیدی  جریان داشت . از آن جا مرا به محلی بردند که مرکز بسیجی ها بود. مثل روز روشن بود که این جا دستگیر شدگان را می آورند. جایی در نزدیکی همان چها راه. صدای معترضین و دود آتش را از دور می دیدم. یک نفر با کلاه کوماندویی که صورتش را پوشانده بود و معلوم بود که رئیس بسیجی هاست مرا به آن ها سپرد. در کنار ستون پلی که بر روی آن چهار راه بود جای داده شدم. سه نفر را که دستگیر شده بودند به سوی من آوردند و به زور روی زمین خواباندند. یکی از آن ها با فشار صورت مرا به طرف آن ها برگرداند و با عربده گفت : « حالا می بینی که ما با دشمنان خدا چگونه رفتار می کنیم». در همین حال چند نفر از آن ها به یکی از دستگیر شدگان حمله کرده و با باتوم سرش را خرد و خمیر کردند. بسیجی دیگری با چاقو به زن جوانی که در میان آن ها بود حمله کرد و بدنش را سوراخ سوراخ کرد . چندی بعد بر سر آن چهار راه مینی بوسی به آتش کشیده شد. من نمی دانم کار چه کسی بود. یک نفر از پنجره مینی بوس خودش را به بیرون پرتاب کرد. لباس هایش آتش گرفته بود. بسیجی ها در همان حال او را با تیر زدند. نمی دانم چند نفر ولی مسافران زیادی در آن بودند. مینی بوس در مدت کوتاهی به تلی از خاکستر تبدیل شد. پس از مدتی دوباره کیسه بر سرم کشیدند. صدای جیغ و داد می آمد و درخواست کمک می کردند. بوی جسدهای سوخته مشام را می آزرد. سخت است که ساعت دقیق این رویدادها را به خاطر بیاورم. به شدت می ترسیدم و زمان برایم ایستاده بود. پس از تحمل آن همه درد و رنج باز هم شاهد دو قتل دیگر شدم. یکی از آن ها زنی بود که توسط ماشین بسیجی ها زیر گرفته شد و مغزش بر سنگفرش خیابان پراکنده شد و دیگری پسر جوانی که در کنار دیوار ایستاده بود و به فارسی شعار « مرگ بر دیکتاتور » می داد. ماشینی با سرعت او را به دیوار زد و در حالی که بر روی سپر ماشین افتاده بود، دوباره به دیوار کوبیدش».

لارش می گوید از هنگام دستگیری تا ساعتی که رئیس بسیجییان ( با صورت پوشیده) عکس های دوربین و مدارک او را چک می کند و با لحنی خشن از او می خواهد که برود نزدیک به سه ساعت گذشته بود.

« آن ها هیچ مدرکی از من نداشتند. جز این که در زمان و مکانی اشتباه به سر می برده ام. البته اگر بلایی سر من می آمد به عنوان خارجی آن ها دچار مشکل می شدند.»

لارش به سرعت از آن شکنجه گاه خیابانی می گریزد و همان شب به سفارت نروژ در تهران زنگ می زند، سفارت تا دوم ژانویه بسته است. پس از باز شدن سفارت تماس می گیرد و از سفیر می خواهد که او را برای خارج شدن از ایران کمک کند.

« پاسپورت من نزد مقامات ایرانی بود و نمی توانستم از ایران خارج شوم. به شدت می ترسیدم. خواب خوراک نداشتم و شب ها با لباس کامل می خوابیدم و همواره آماده فرار بودم. نمی توانستم درباره رویدادهای وحشتناکی که شاهدشان بودم با کسی حرف بزنم. آدم می فهمد که باید طوری وانمود کند که هیچ اتفاقی رخ نداده و همه چیز به خوبی پیش می رود. باید آن چه را که دیده بودم در صندوق دل می گذاشتم و درش را می بستم. در روزهای آخر ژانویه پاسپورتم را پس گرفتم و از راه وین، کپنهاگ خودم را به اسلو رساندم ».

همان روزی که لارش در ایران دستگیر می شود روزیست که محمد رضا حیدری کنسول سفارت ایران در نروژ کارش را ترک می کند و پناهنده می شود.

« من به شدت با روش محافظه کارانه وزارت خارجه در مورد اعطای پناهنده گی به حیدری مخالف بودم و با آن ها تماس گرفته و مشاهداتم را درباره وحشی گری های رژیم بازگو کردم ».

پس از بازگشت به نروژ لارش دچار روان پریشی می شود و مدت ها با کمک روانشناسان ویژه به درمان می پردازد. او هنوز پس از گذشت یک سال جرات ندارد نام واقعی خود را به روزنامه ها بگوید. اگنس مسئول سازمان عفو بین الملل نروژ می گوید: « ما به تمام گفته های او را باور داریم. بازگویی های او از رخداده های آن روز با اطلاعاتی که ما از منابع دیگر گرفته ایم هم خوانی کامل دارد».

8 Comments:

  1. ناشناس said...
    عاشورا اون روز روزه خونینی بود ولی نه در این حد بیشتر شبیه فیلم های ژانر وحشته !!!

    در ضمن کسانی که ایران هستن می دونن روز عاشورا اتوبوس ها فعالیت نمی کنند و یه روز تعطیله
    ناشناس said...
    حرف مفت نزن اتوبوسهاي BRT كه هميشه هستند حتي همين امسال روز عاشورا "فعاليت ميكردند"
    ناشناس said...
    اتوبوس ها کار نمی کنند؟ دیگه از این چرت تر حرف نداشتی.؟؟؟
    چطور وقتی برادرزاده موسوی رو روز عاشورا کشتند و یک ربع بعد فارس نوشت جسد توی گلوله مال ایران نیست مغزت کار نمیکرد بگی چطور روز عاشورا که تعطیله اینها بدن شهید رو به پزشکی قانونی رسوندند ، گلوله رو در اوردند ، گواهی فوت صادر کردن، گلوله رو به تشخیص هویت بردن، گلوله رو استعلام کردند ، جواب استعلام رو گرفتند ، مطابقت کردند و جواب رو به خبرگزاریها دادن و فارس منتشر کرده؟ نه تنها عاشورا بود که یک ربعه هم تمام این اتفاقات رخ داده. خودت رو بزن به خواب که هیچکی نمی تونه بیدارت کنه. خوب بخواب
    ناشناس said...
    اون دوستی که میگه مثل فیلم های وحشتناک بود. به نظرت پرت کردن مردم از روی پل و رد شدن از روی مردم با ماشین و کشتن مردم مثل فیلمهای رومانتیک میمونه؟
    ناشناس said...
    مرتيكه غلط كردي شركت واحد هيچ وقت تعطيلي نداره حتما بايد اين بلا سرت بياد تا بفهمي فيلم نيست
    ناشناس said...
    واقعه تقريبا همينطور بود ... خود من شاهدش بودم ... البته آتش زدن اتوبوس يا ميني بوس پر از جمعيت رو نديدم اما خوب كمابيش ازشون انتظار ميره كه اينكارا رو بكنن. فكر كنم لحن نوشته به خاطر ترجمه (احتمالا) از نوروژي به انگليسي و سپس به فارسي دچار تحولاتي شده باشه اما روح متن كاملا درست به نظر مي رسه. اتوبوس هاي شهري هم روز عاشورا كار ميكنن و اين موضوع بسيار رشنيه و نياز به بحث نداره. عكس ها فيلم هايي هم موجوده كه اثبات حرفهاي اين نوروژي رو اسون ميكنه.
    ناشناس said...
    این طفلکی لارش چی کشیده ! یه عمر تو نروژ فقط آرامش و امنیت دیده. هر کی بود دیوانه می شد.
    ناشناس said...
    این اقا ظاهرا تو صف قیمه نذری بوده و اگر نه صخنه هایی که ما به شخصه دیدیم از هزار تا قیلم جنگی بدتر بود
    خون توی خانه هایی که پناه می دادند جاری شد و مقل نفل و نبات آدم می کشتند
    واقعیت هنوز معلوم نیست چون همه به خصوص اسیب دیده ها و خانواده هاشون روتهدید کردن

Post a Comment




 

این جا | @