بر اساس اسناد ویکی لیکس که روزنامه آفتن پستن ( نروژ)  به آن ها دسترسی دارد، شرکت بزرگ نفتی استات اویل سال ها کلاه بر سر مقامات ایرانی  می گذاشته. ماجرا از این قرار بوده که رئیس شرکت آقای هلگه لوند به سفیر آمریکا در نروژ اطمینان خاطر می داده که استات اویل قصد گسترش سرمایه گذاری در ایران را ندارد و گفت گوهای او با مقامات ایرانی جهت سرگرم سازی آن هاست.

لوند به سفیر آمریکا گفته است که : « برای جلوگیری از واکنش منفی جمهوری اسلامی ما این گفت گوهای جعلی با ایران را ادامه و به آن ها وعده های توخالی مبنی بر گسترش سرمایه گذاری های شرکت را می دادیم». او سرمایه گذاری های استات اویل در ایران را به « سردرد » شدید تشبیه کرده و معتقد است که کار در ایران ضربه اقتصادی بزرگی به شرکت زده است.

استات اویل شرکت نفت دولتی نروژ است که پیش ترها هم دویست میلیون کرون به پسر رفسنجانی برای جوش دادن معامله ای با مقامات ایران رشوه داده بود. این اقدام به اخراج رئیس شرکت انجامید.

 

اینم یکی از مدل های معروف دنیا که ممنوعیت بورقا را نادرست می داند و با نمایش س .ک .سی بورقا و نقاب اعتراضش را بیان می کند. این بانوی محترم می گوید که اگر قانون است باید برای همه باشد، نه این که زنان توسری خورده محلات فقیرنشین پاریس را مجبور به برداشتن بورقا کنیم و از طرف دیگر زنان شیوخ عربستان سعودی آزادنه در شانزه لیز با بورقا جولان بدهند. البته سرکار خانم محترم نمی داند که پول معیار ارزش است نه حرمت انسانی و گرنه زن بدبخت چرا باید برود توی گونی.

جمهوری اسلامی می خواست امروز از شر یک روشنفکر دیگر خلاص شود. سحرگاه امروز قرار بود حبیب الله لطیفی چون حسنک بر سر دار شود، اما به همت مردم و اعتراض جمعی – با حضور خودشان جلوی درب زندان – حکومت را وادار به عقب نشینی کردند. امیدوارم که مردم نگذارند که این حکم غیر انسانی اجرا شود. خبر اعدام و لغو آن بازتاب وسیعی در رسانه های نروژی داشت. مردم این جا هدیه می گیرند و مردم ما در آن جا گرانی و فقر و اعدام.

تا چند ساعت دیگه مراسم بخور بخورکریسمس شروع میشه. هوا سرد و درخت ها قندیل بسته اند. اعضای خانواده که سال به سال هم دیگر را می بینند دور هم جمع می شوند و تا خرخره می خورند و می نوشند. برای ما غربت زدگان هم خاطره عیدها زنده می شود. تلاش می کنیم خوش بگذرد اگر چه عید خودمان نمی شود. برای بچه ها که هدیه می گیرند فضا همان فضای عید است. دلتنگی هست اما خوشی هم هست. هیچ نباشد دور هم هستیم. کریسمس را از همین جا به تمام هم میهنان مسیحی ام شادباش می گویم.

ثمره ی درخت خمینی امسال تا امروز صدو پنجاه ویک اعدام بوده. یازده نفر از آنان که سحرگاه امروز با عجله و بدون هیچ دادگاه و دادگری اعدام شدند، بلوچ های فلک زده ای بودند که جرمشان زاده شدن بر روی زمین فقر و گرسنگی بود. هیچ کدام این ها تروریست نبودند. اگر یکی از آن ها هم در ترور دست داشت حتمن او را به تلویزیون حکومتی می آوردند و سند نشان مردم می دادند. این اعدام ها انتقام کشی بود و گر نه تروریست های جندالله پولشان را از اربابشان گرفته اند و دارند از خاک پاکستان برای حکومت کف می زنند. چرا که اعدام این یازده نفر دامنه ی خشونت و ترور و نفرت و کینه را افزایش می دهد و هدف ترور هم همین است. حکومت با این اعدام ها بازی را از پیش باخته و خودش را در برابر خشونت جندالله عریان کرده است. این اعدام ها اگر برای بازار گرمی و پرده افکنی بر حذف رایانه ها نبوده باشد، گایانه ای است که حکومت خودش به خودش تقدیم کرده است.

دانشجوی بیست وشش ساله نروژی که سال گذشته در روز عاشورا توسط بسیجی ها ربوده و زندانی شده بود، با رسانه های همگانی گفت و گو کرد و آن چه را که بر سرش آمده  با آن ها در میان نهاد. این دانشجو می گوید که بسیجی ها او را ربوده و به محلی بردند که زندانیان سیاسی زیادی در آن جا بودند.

« بسیجی ها در برابر چشمان من جوانان را شکنجه می کردند و آن ها را به گونه وحشیانه ای می کشتند. در این میانه به تنها چیزی که فکر می کردم این بود که نوبت من کی می رسد و آن ها مرا چگونه می کشند».

این جوان از ترس حاضر نبوده که مشاهداتش را با رسانه ها در میان بگذارد. پس از افشاء شدن سند های سفارت آمریکا در نروژ توسط ویکی لیکس و به ویژه سندی که حاوی اعترافات این فرد برای وزارت امور خارجه نروژ و سفارت آمریکا در اسلو است، با رسانه های کشور به گفت و گو پرداخته. او می گوید که اطلاعات کامل خود را به سازمان عفو بین الملل داده و آن ها هم در گزارش مربوط به ایران از آن ها سود برده اند. در  گزارش عفو بین الملل او را « لارش » می نامند.

« من با چشمان خودم دیدم که بسیجی ها سه نفر را به قتل رساندند و یک اتوبوس را با سرنشینان اش به آتش کشیدند.»

وزارت خارجه نروژ پس از شنیدن حرف های او نامه اعتراض آمیزی - مبنی بر شکنجه و زندانی کردن غیر قانونی شهروند کشورشان در ایران -  به سفارت جمهوری اسلامی در اسلو می نویسد. در سند ویکی لیکس آمده که وزرات خارجه نروژ حرف های این فرد رابه این دلیل که هیچ منافعی در بیان آن ها ندارد حقیقی ارزیابی کرده و آن را نشان دهنده سرکوب سازماندهی شده دولتی در ایران می داند.

لارش می گوید که نوامبر سال گذشته به عنوان دانشجوی مهمان در یکی از دانشگاه های ایران پذیرفته شده بود. او دانشجوی رشته هنر است.

« روز 27 دسامبر ( عاشورای پارسال)  در مرکز تهران سوار اتوبوس شدم. راننده اتوبوس پس از گذر از چند ایستگاه در خیابانی که مردم با شتاب می گریختند، ترمز کرد تا سه دختر نوجوان را که می دویدند، سوار کند و آن ها را از مهلکه برهاند. چند ثانیه نگذشته بود که صدای برخورد شئی سنگین با جلوی اتوبوس به گوش رسید. ناگهان بسیجی ها با میله های آهنی و باتوم به اتوبوس حمله ور شدند و با بی رحمی تمام  شروع به زدن مسافران کردند. خون تمام اتوبوس را فرا گرفته بود . مرا که خارجی بودم با زور از اتوبوس بیرون بردند. سپس کیسه ای بر سرم کشیدند و بر ترک موتوری مابین دو بسیجی جا دادند و به سرعت از محل دور شدند. وقتی کیسه را از سرم برداشتند بر سر چهار راهی بودیم که در دست بسیجی ها بود و معترضین با کوکتل مولوتف به آن ها حمله می کردند. درگیری شدیدی  جریان داشت . از آن جا مرا به محلی بردند که مرکز بسیجی ها بود. مثل روز روشن بود که این جا دستگیر شدگان را می آورند. جایی در نزدیکی همان چها راه. صدای معترضین و دود آتش را از دور می دیدم. یک نفر با کلاه کوماندویی که صورتش را پوشانده بود و معلوم بود که رئیس بسیجی هاست مرا به آن ها سپرد. در کنار ستون پلی که بر روی آن چهار راه بود جای داده شدم. سه نفر را که دستگیر شده بودند به سوی من آوردند و به زور روی زمین خواباندند. یکی از آن ها با فشار صورت مرا به طرف آن ها برگرداند و با عربده گفت : « حالا می بینی که ما با دشمنان خدا چگونه رفتار می کنیم». در همین حال چند نفر از آن ها به یکی از دستگیر شدگان حمله کرده و با باتوم سرش را خرد و خمیر کردند. بسیجی دیگری با چاقو به زن جوانی که در میان آن ها بود حمله کرد و بدنش را سوراخ سوراخ کرد . چندی بعد بر سر آن چهار راه مینی بوسی به آتش کشیده شد. من نمی دانم کار چه کسی بود. یک نفر از پنجره مینی بوس خودش را به بیرون پرتاب کرد. لباس هایش آتش گرفته بود. بسیجی ها در همان حال او را با تیر زدند. نمی دانم چند نفر ولی مسافران زیادی در آن بودند. مینی بوس در مدت کوتاهی به تلی از خاکستر تبدیل شد. پس از مدتی دوباره کیسه بر سرم کشیدند. صدای جیغ و داد می آمد و درخواست کمک می کردند. بوی جسدهای سوخته مشام را می آزرد. سخت است که ساعت دقیق این رویدادها را به خاطر بیاورم. به شدت می ترسیدم و زمان برایم ایستاده بود. پس از تحمل آن همه درد و رنج باز هم شاهد دو قتل دیگر شدم. یکی از آن ها زنی بود که توسط ماشین بسیجی ها زیر گرفته شد و مغزش بر سنگفرش خیابان پراکنده شد و دیگری پسر جوانی که در کنار دیوار ایستاده بود و به فارسی شعار « مرگ بر دیکتاتور » می داد. ماشینی با سرعت او را به دیوار زد و در حالی که بر روی سپر ماشین افتاده بود، دوباره به دیوار کوبیدش».

لارش می گوید از هنگام دستگیری تا ساعتی که رئیس بسیجییان ( با صورت پوشیده) عکس های دوربین و مدارک او را چک می کند و با لحنی خشن از او می خواهد که برود نزدیک به سه ساعت گذشته بود.

« آن ها هیچ مدرکی از من نداشتند. جز این که در زمان و مکانی اشتباه به سر می برده ام. البته اگر بلایی سر من می آمد به عنوان خارجی آن ها دچار مشکل می شدند.»

لارش به سرعت از آن شکنجه گاه خیابانی می گریزد و همان شب به سفارت نروژ در تهران زنگ می زند، سفارت تا دوم ژانویه بسته است. پس از باز شدن سفارت تماس می گیرد و از سفیر می خواهد که او را برای خارج شدن از ایران کمک کند.

« پاسپورت من نزد مقامات ایرانی بود و نمی توانستم از ایران خارج شوم. به شدت می ترسیدم. خواب خوراک نداشتم و شب ها با لباس کامل می خوابیدم و همواره آماده فرار بودم. نمی توانستم درباره رویدادهای وحشتناکی که شاهدشان بودم با کسی حرف بزنم. آدم می فهمد که باید طوری وانمود کند که هیچ اتفاقی رخ نداده و همه چیز به خوبی پیش می رود. باید آن چه را که دیده بودم در صندوق دل می گذاشتم و درش را می بستم. در روزهای آخر ژانویه پاسپورتم را پس گرفتم و از راه وین، کپنهاگ خودم را به اسلو رساندم ».

همان روزی که لارش در ایران دستگیر می شود روزیست که محمد رضا حیدری کنسول سفارت ایران در نروژ کارش را ترک می کند و پناهنده می شود.

« من به شدت با روش محافظه کارانه وزارت خارجه در مورد اعطای پناهنده گی به حیدری مخالف بودم و با آن ها تماس گرفته و مشاهداتم را درباره وحشی گری های رژیم بازگو کردم ».

پس از بازگشت به نروژ لارش دچار روان پریشی می شود و مدت ها با کمک روانشناسان ویژه به درمان می پردازد. او هنوز پس از گذشت یک سال جرات ندارد نام واقعی خود را به روزنامه ها بگوید. اگنس مسئول سازمان عفو بین الملل نروژ می گوید: « ما به تمام گفته های او را باور داریم. بازگویی های او از رخداده های آن روز با اطلاعاتی که ما از منابع دیگر گرفته ایم هم خوانی کامل دارد».

در کشوری که انسان ها را با گناه یا بی گناه ( که مسئله این نیست) در روز روشن و جلوی چشم تماشاچیان روان پاک این گونه به شلاق می بندند، تصور دمکراسی و آزادی خیال خامی بیش نیست. به گفته حافظ عزیز دست ما کوتاه و خرما بر نخیل. مردمی که این توهین و تحقیر را بپذیرند و با شادی هم به تماشای آن بایستند، سزاوار آزادی نیستند.

 

سرمای اسلو بیداد می کند. نوامبر امسال سردترین نوامبر صد سال اخیر بوده. سیزده درجه زیر صفر، باد خشک و کمی برف. دلم لک زده است برای یه ذره کرسی، یه استکان چای داغ و اندکی از مهربانی های بیکران مادر. هوا بس ناجوانمردانه سرد است.

آقایان مرده دوست و مرده خور دست از این جنایت کاری بردارید. حالا فکر می کنید با رفتن شهلا جاهد و هزاران انسان دیگر که به چوبه های دار سپرده اید، دگرگونی در جامعه رخ داده است. فرهنگ را که به فساد کشانده اید، گند زده اید به اخلاق و معرفت، مردم را که شب و روز زجر می دهید، دیگر چرا اعدامشان می کنید؟ مرگ روزمره بس نیست.

آقایان انسانیت که ندارید، دست کم برای آن دروغ آسمانی هم که شده بگذارید جان مردم را خدایتان بگیرد. مگر خودتان همین را نمی گویید؟ پس چرا ملت را خودکشی می کنید. بس کنید این اعدام ها را. بس کنید!

 

این هم بازتاب جنایت دیشب در روزنامه های نروژ

مازیار کشوری ایرانی عضو حزب راست گرای نروژ : گفتگو با ایران را قطع کنید و سفارت نروژ در تهران را به خانه فراخوانید.

شهلا دیشب اعدام شد.

چه فوتبال دل انگیزی. اوج تکنیک و بازی جمعی. بهترین نبردی که در سال 2010 دیدیم. دم مسی و خاوی و اینمیستا گرم. مادریدی ها یخ زده بودند و مثل کودکان به دنبال نخود سیاه می دویدند. خوشمان آمد که روی مورینهو را کم کردند. چند روز است دارد بازار گرمی می کند و معرکه می گیرد و از برد صد در صد مادریدی ها می گوید. مادرید هیچ گاه این جوری تحقیر نشده بود.

دلم خنک می شد اگر بارسایی ها فردا روی مورینهو را کم می کردند. این آقای خاص و زرنگ که همیشه امور تیم های میلیاردی را در اختیار می گیرد، خیلی زبان دراز شده. امیدوارم که مسی یه چند تا شوت محکم توی سرش بزند تا از خواب بزخیزد. خودمانیم این تیم ستارگان را به مایلی کهن ابله هم بدهی جام اروپا و لیگ اسپانیا را یه لقمه می کنه. صد البته که فردا برادران ارزشی بارسا سوراخ سوراخشان می کنند. فکر بد نکنید. تور دروازه را.

رئيس سازمان بسيج مستضعفين گفت: ايران امروز يك كشور استثنايي است كه سنگر‌هاي جهان و قلوب مردم جهان را فتح كرده است و بخش اعظم انرژي جهان زير پاي پيروان حضرت آيت الله خامنه اي ولي امر مسلمين و شاهرگ‌هاي حياتي دنيا در دست پيروان ولايت است.

و این پیروان همراه با چوپانشان پول این انرژی را غارت و در بانک های دبی و سویس ذخیره می کنند و هم زمان میلیونها ایرانی در زیر سایه چوپان معظم در فقر و سیه روزی مرده گی می کنند.

در کشوری که روزگاری زن خدایی دین رسمی آن بوده و امروزه نام زنان مبارزش جهان گیر است، دست پرورده های اسلام پناه این گونه فرهنگ ما را به نمایش می گذارند. دست دادن در ابتدایی ترین آداب بشری نشان احترام و دوستی است. این چه فرهنگ ضد بشریست که دست دادن را منع می کند؟

امشب میلان یه حال حسابی داد به ما و حال اینتر را گرفت. دست خوش زالاتان . اگر چه چندان فعال نبودی اما همین یه گل کافی بود که دیگه میلانی بشی.

خامنه ای در روز سیزده آبان گفت : «جمعیت محدودی که پارسال می خواستند ۱۳ آبان را به لجن بکشند و با نماد ۱۳ آبان مقابله کنند…». غافل از این که سیزده آبان ملت ایران را وارد لجنزاری کرد که سی سال است دارد در آن دست و پا می زند.

انزاگی نشان داد که دود از کنده بر می خیزد. ما که خشنود شدیم. فقط نمی دانم چرا انزاگی را زودتر نیاوردند. میلان با پیرمردهایش خوش درخشید وتیم میلیاردی را متوقف کرد. بد نیست از گروه خودش بالا می آید. ابراهیمویچ و پاتو صفر بودند.

در خبرها خواندم که جمهوری اسلامی می خواهد آموزش علوم انسانی را از دانشگاه ها حذف کند. این خبر و یا اخبار دیگری مربوط به حذف تمام مواد آموزشی غیر اسلامی از کتاب های درسی چیز تازه ای نیست. این ها سال هاست که دارند به گونه ای خزنده و موذیانه تمام آثار انسانی را از کتاب های درسی حذف می کنند و به جایش احادیث و روایات اسلامی را می چپانند. در حقیقت این حرکت از چنین حکومتی عادیست. علوم انسانی به در جامعه ای می خورد که مردم از حداقل زندگی انسانی بهره مند باشند. مردم ایران برای حکومت ابزاری بیش نیستند. امتی که باید گله وار از شبان خود که ولایت فقیه باشد اطاعت کنند و حرف های او را به عنوان فرامین الله آویزه گوش کنند.  امت نیازی به آزادی و زندگی انسانی ندارد. علوم انسانی جز این که امت را از راه به در برد و وادارشان کند که شورش کنند و برای آزادی به جنگند به چه درد می خورد. حکومتی که بر مبنای خرافات و احادیث و روایات اداره می شود نیازی به علوم انسانی ندارد. بحارالانوار علامه مجلسی برای هفت پشتش بس است.

نوشته های زیر نقل می شود از کتاب علامه بزرگ دین مبین اسلام مجلسی. برده داری یکی از ستون های محکم و استوار اسلام بوده که به وسیله همین برده های نگونبخت اهداف خود را پیش می برده اند. برای ابلهانی مثل دکتر علی شریعتی که اسلام را دین برده ستیز می نامیدند.

در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه هر كه بر غلامى يا كنيزى بقدر حدى از حدود الهى بزند، بى آنكه جرمى از او صادر شده باشد، كه به حسب شرع مستحق آن حد شده باشد، كفاره نيست گناه او را بغير از آزاد كردن او.
در حديث معتبر منقول است كه : از حضرت امام على نقى عليه السلام پرسيدند، كه بنده فرمان صاحبش نميبرد آيا حلال است زدن از؟ فرمود كه نه اگر موافق طبعت باشد نگاه دار و اگر نه بفروش يا رها كن .
در حديث معتبر از حضرت صادق منقول است كه : در تاءديب اطفال و غلامان و كنيزان پنج تازيانه يا شش تازيانه بيشتر مزنيد و آنرا برفق و هموارى بزنيد.
در حديث معتبر ديگر منقول است كه : زراره از آن حضرت سؤ ال كرد از زدن بنده فرمود كه هر چيز كه در دست او تلف شود بى تقصير او بر او چيزى نيست اما اگر دانسته نافرمانى تو كند مى توانى زد او را گفت چه مقدار بزنم او را فرمود، كه سه يا چهار يا پنج . 

از حضرت رسول صلّى اللّه عليه وآله وسلّم منقول است كه : بنده كه مؤ من باشد، چون هفت سال خدمت كند آزاد ميشود، بعد از آن خدمت فرمودن او حلال نيست و علما حمل كرده اند اين حديث را براينكه سنت مؤ كد است ، كه بعد از هفت سال آنرا آزاد كنند.

در حديث معتبر منقول است كه : روزى غلامى از حضرت صادق عليه السلام ناپيدا بود و حضرت او را ميطلبيدند، تا آنكه ديدند در جائى خوابيده است ، بر بالين او نشستند و او را باد ميزدند تا او بيدار شد، پس فرمودند كه تو رانيست كه شب و روز هر دو خواب كنى شب خواب كن و روز خدمت كن .

و بسیاری دیگز که مثنوی هفتاد من می شود…

خانواده آقای مصطفایی وکیل سکینه آشتیانی که به اعدام  محکوم شده است وارد نروژ شدند. همسر مصطفایی به خبرنگاران نروژی گفت که او بدون هیچ دردسری از ایران خارج شده است. حالا سکینه مانده است و حوضش ( حکومت اسلامی). البته حکومت اسلامی در برابر فشار افکار عمومی عقب نشینی کرده و این زن بی گناه را مابین مرگ و زندگی معلق کرده است. تفو بر تو ای چرخ گردون ، تفو !

محمد مصطفایی که از چنگال امنیتی ها رژیم گریخته و به ترکیه رفته بود از سوی نروژ به عنوان پناهنده پذیرفته شده و الان در راه است. آقای مصطفایی گویا پیشترها هم به نروژ آمده و در این جا به عنوان وکیلی انسان دوست شناخته شده است. همسر مصطفایی هم چنان در چنگ سازمان امنیت خامنه ایست.

احمدی نژاد دو روز پیش گفت که صهیونیست ها می خواهند مرا ترور کنند. امروز با انداختن نارنجکی در اطراف ماشین خودش به ترور خویشتن خویش دست زد. بازی خنده داریست. اما این بازی نتیجه اش برای مردم ایران سرکوب بیشتر و دستگیرهای گسترده تر خواهد بود.

با فشار سازمان حقوق بشر دولت نروژ سفیر ایران را به وزارت امور خارجه فراخواند تا درباره حکم اعدام سکینه محمدی و هم چنین پایمالی حقوق بشر در ایران به او تذکر بدهد. این که تذکرات دولت نروژ چه تاثیری در رفتار حکومت قلدرمآب ایران دارد، برای ما ایرانی ها مشخص است. هیچ !

روزی نیست که در روزنامه های نروژ خبری درباره کثافت کاری های حکومت استبداد نباشد. شرممان می آید بگوییم ایرانی هستیم.

کاریکاتور اخیر نیک آهنگ خشم سبزمقدس ها را برانگیخته، درست مثل کارتون هایی که آن همه جنجال در میان خرمقدس ها برپا کردند. به نظر من هر انسانی آزاد است که از هر ایده و عقیده ای انتقاد کند و آن را به زیر شلاق پرسش بگیرد. با پرسیدن و جستجو و کنجکاوی بوده که ما از غارنشینی تا به این جا رسیده ایم. هیچ چیزی وجود ندارد که مقدس باشد. تقدیس آغاز نادانی و پایان اندیشیدن است.کار نیک آهنگ بسیار زیبا و هشدار دهنده است، آن هم برای ملتی که هزار بار از یک جا گزیده شده : دیکتاتوری تقدس!

 

 

دیروز ایرانیان برای اعتراض به حکم پنج تن از هم میهنان خود همایشی را در روبروی سفارت رژیم اسلامی سازماندهی کرده بودند. شرکت کنندگان از طیف های گونگون سیاسی بودند، گویا دعوت به این همایش از سوی حزب کمونیست کارگری انجام گرفته بود، اما معترضین بیشتر به گرایش های دیگری تعلق داشتند. تا آن جایی که همایش متحد و همبسته علیه ستم رژیم به مردم ایران باشد کار درست و خوب پیش می رود ولی با افتادن سردسته گی با جماعتی که دیگران را گوسفند و خودش را شبان آن ها می داند. این می شود که می بینید. رژیم اسلامی هم با اشاره به این ها خودش را متمدن و ما را خراب کار جلوه می دهد. به نظر من همایش های اعتراضی می بایست با توجه به شرایط سیاسی و فرهنگی هر کشوری به طور ویژه پیش برده شود. اگر در فرانسه به سفارت حمله می شود شاید در نروژ باید این اعتراض به گونه دیگری انجام گیرد.

برخی تندیس ها را روز روشن از میادین و پارک های می دزدند تا تندیس های دیگری را جایگزین آن ها کنند. تاریخ را از کتاب های درسی حذف می کنند و تنها از تواریخی نام می برند که به سود ادامه حکومت است. فکر می کنید نمی شود حافظه نداشته یک ملت را نداشته تر کرد؟ 

چند سال است که یکشنبه ها صبح می روم راه پیمایی در جنگل های اطراف اسلو. برف باشد، باران ببارد، سرد باشد خیالی نیست می روم. به این جنگل گردی عادت کرده ام. آرامش عجیبی دارد. روح و روانم را شستشو می دهد و خستگی کار هفته را از تنم در می آورد. یکشنبه مثل همیشه با تنی چند از دوستان رفته بودیم کنار دریاچه، آتشی افروخته بودیم و دم و دستگاه چای و صبحانه را آماده می کردیم که دوستی زنگ زد و خبر اعدام ها را داد. حالم گرفته شد. برایم خبر تازه ای نبود. این خبر را سی سال است که دارم می شنوم. حالم گرفت شد از این که هنوز پس سی سال عده ای می خواهند این نظام را اصلاح کنند. هر بار هم مردم را به خیابان می کشانند و هر بار هم روز از نو روزی از نو.غافل از این که رفرم و اصلاح اگر رادیکال نباشد و به ریشه ها نزند در همان سطح می ماند و نتیجه اش می شود همین اعدام ها و کشتارها. فرزاد کمانگر و آن چهارتن دیگر اولین قربانیان نبوده و آخرین هم نیستند. برخی می گویند این واکنش حکومت در آستانه خرداد است. گویا تا کنون خبری از این خشونت نبوده است. حکومت ولایت فقیه با خشونت زاییده شده، با خشونت حکومت کرده و خشونت برای پایان دادن به خودش را در درون خودش زاییده است.

برادران روسی و همکاران نزدیک برادر احمدی نژاد، جسد شکنجه شدگان چچن و دیگر برادران مسلمان را با بمب متلاشی می کنند که آثار وحشی گری را محو کنند. از قدیم گفته اند کبوتر با کبوتر باز با باز.

اگه خواستی از شر مزاحمت نیروهای امنیتی گوگل خلاص شی. اگه دوست نداری گوگل اطلاعات خصوصی ات را دسته بندی کند و به هر کس و ناکسی بفروشد. اگه نخواستی آی.پی آدرس اینترنتی ات به دست ارواح و اجنه بیفتد و در یک کلمه در چهاردیواری خانه ات بدون مزاحم وارد شبکه شوی. برنامه GoogleSharing ویژه حضرت مستطاب فایرفاکس را نصب کن. مزایای این برنامه معظمه که شما را از شر ساندیس خوران می رهاند در اینجا آورده شده است.

نویسنده و فیلم ساز هفتاد و هشت ساله ی آلمانی آلکساندر کوگله فیلمی درباره کاپیتال مارکس ساخته است که دیدنش بر هر کسی که علاقه به فلسفه جامعه شناسی و اقتصاد دارد از نان شب هم واجب تر است. این برای نخستین بار است که تئوری مارکس به گونه ای شاعرانه و زیبا جامه ی فیلم به خود می پوشد. کلوگه در ساختن این شاهکار از تجربه ی چندین ساله خود در زمینه فیلم سازی بهره برده است.

کاپیتال بیست و شش اپیزود دارد و هر اپیزود یکی از بخش های کتاب را با کمک شعر، موسیقی، نقاشی، تئاتر، افسانه، فیلم های مستند و مصاحبه با فیلسوفان، جامعه شناسان و رهبران سیاسی به تصویر کشانده است. در این سفر نه ساعته بسیاری از معانی کلیدی کاپیتال مثل  « نقد ایدئولوژی»، « آگاهی کاذب»، «از خود بیگانگی»، «کالا پرستی» و صد البته «انقلاب» با بیانی ساده برای بیننده تصویر شده.

داستان ساختن فیلم هم خودش حکایتیست. در سال 1929 سرگئی آیزنشتاین تصمیم می گیرد که از کتاب سرمایه مارکس فیلمی بسازد، اما ساختن فیلم اکتبر نیروی زیادی از او می گیرد. گویا در دوره مونتاژ همین فیلم کتاب اولیس جیمز جویس را از دوستی به امانت می گیرد. پس از خواندن آن به فکر می افتد تا فیلم کاپیتال را بر پایه زبانی این رمان شالوده ریزی کند. اگر چه طرح او هیچگاه عملی نشد اما کاوش او در اندیشه این دو غول بزرگ دوران مدرنیت شالوده ای می شود که کوگله از آن برای ساختن فیلمش بهره برداری کند. اگر کاپیتال داستان دگرگونی جهان تو سط سرمایه است و در آن روح جهان به تسخیر لعنت سرمایه در می آید، در رمان جویس هم زندگی یک انسان ساده(آقای بلوم) در زیر سایه ی سرمایه داری و در طول یک روز دچار دگرگونی بزرگی می شود. این خط قرمزی را که آیزنشتاین مابین اندیشه مارکس و جویس یافته  بود، کوگله به تصویر درآورده.

فیلم به زبان آلمانی است و من هنوز ترجمه یا زیرنویس انگلیسی برای آن نیافته ام.

فیلم را می شود از این جا به قیمت ارزانی تهیه کرد.

بچه های خوش ذوق ایران هم می توانند فیلم را از این جا پیاده کنند.  

این سه فیلم مستند را ببینید تا دستتان بیاید که چرا خامنه ای و کیم ایل های کره شمالی عاشق بمب اتم و دیکتاتوری اند. البته قیاس فقط برای یافتن شباهت مابین این دو حکومت ایدئولوزیک است و گرنه مردم ایران در همین شصت سالی که حکومت کیم ایل ها بر قرار بوده بارها کله دیکتاتورها را به سنگ کوبیده اند.

فیلم اول ساخته نانسی هیکین است که کیم جونگ ایلا نام دارد و مستند جالبی از روابط ضد بشری حاکم بر اردوگاه کار اجباری به همین نام است. آدم را یاد کهریزک می اندازد.

فیلم دوم ساخته کارگردان دانمارکی مادس بروگر است و محراب سرخ نام دارد. بروگر با بردن یک گروه موزیک که تشکیل شده از دو نفر کره ای معلول و اجرای برنامه در مراسم های رسمی کره شمالی، دیکتاتوری کیم ایل ها را به مسخره می گیرد. این دو نفر از کودکی توسط دانمارکی ها به فرزند خواندگی پذیرفته شده اند. جالب این است که این گروه موزیک که خواننده اش مشکل حرف زدن دارد مورد استقبال کره ای ها قرار می گیرد.

فیلم سوم را کارگردان لهستانی آندره ی فیژیک ساخته و مستند قدرتمندی از شرایط مرگبار اردوگاه های کیم ایل هاست. در مستند داستان یودوک با زندانیانی که موفق به فرار از این اردوگاه شدند مصاحبه شده و رنج های آنان به تصویر در آمده.

در مسابقه هکرها که در ونکور کانادا در جریان است، حال وب خوان های مایکروسافت، آیفون، سافاری و فایرفوکس گرفته شد. در عرض پنج دقیقه دانش جوی ایتالیایی وینسنزو  همراه با پژوهشگر بلژیکی کدهای امنیتی آیفون را شکستند و پانزده هزار دلار دست خوشی گرفتند.

هکر معروف آمریکایی میلر که جایزه سال 2008 و 2009 این مسابقات را برده، در پف ثانیه( بیست ثانیه) اوضاع وب خوان مکینتاش – سافاری – را در هم ریخت و یک لپتاپ و ده هزار دلار نقدی کاسب شد.

هکر تازه واردی هم وب خوان اینترنت اکسپلور هشت روی ویندوز هفت را سکه ی یه پول کرد و ده هزار دلار برداشت و رفت.

و اما، وب خوان گرامی فایر فاکس توسط دانشجوی آلمانی به نام نیلس هک شد و دل مشتاقان را به درد آورد. هنوز کسی پیدا نشده که گوگل کروم را هک کنه. اپرا هم که در مسابقه شرکت نکرده بود.

هکرها نگفته اند که چگونه حال وب خوان ها را گرفته اند، اما شرکت های سازنده با خرید این کدها حفره های امنیتی را می بندند و وب خوان ها را نوسازی می کنند. نگران نباشید!

منصور هم رفت. در هفتاد و یک سالگی. اندوه جهان که نزدیک به نیم قرن بر شانه هایش سنگینی می کرد او را در هم شکست. مرگش را هم خودش انتخاب کرد. مرگی شاعرانه. نسیم و جاسم عزیز هم درد و هم غم شمایم.

این هم آخرین سرود خوانی او در پشتیبانی از جنبش مردم ایران.

بی شرمی را ببینید. چه ذوقی می کند از نابودی کشورش به دست اعراب مسلمان. تفو بر تو چرخ گردون تفو. آن وقت ملت تعجب می کند وقتی این حرامیان رنگ پرچم را عوض می کنند. مزدبگیری تاچه اندازه؟ این جانوران را چه مادرانی زاییده اند؟

باز هم ایران در صدر اخبار امروز بود. گویا یکی از کارکنان سفارت نروژ را از دربار ولایت بیرون کرده اند. این ها هم به تلافی عذر یکی را خواسته اند. در اخبار این جا می گویند دلیل خشم حکومت پناهندگی دادن به حیدری کاردار سفارت ولایت در نروژ است. تظاهرات بسیجی ها -که به شکل مغول واری تابلو سفارت را از جا می کنند- مایه آبرو ریزی جدیدی برای ایرانی ها شد. از این حکومت جز سرافکندگی چیزی نصیب ایرانیان نمی شود.

دیروز شادی صدر در دانشگاه اسلو سخنرانی داشت. به همت فیس بوک برای اولین بار نزدیک به دویست و پنجاه نفر در این کنفرانس شرکت کرده بودند. جالب تر این بود که دویست نفرشان دانشجویان و استادان نروژی بودند. شادی سخنرانی خوبی کرد و در پرسش و پاسخ هم حاضر جواب بود. فقط آخرش به این نتیجه رسید که در جمهوری اسلامی هم میشه دمکراسی داشت و برای نمونه مراکش رو مثال زد که بسیار نمونه مزخرفی بود. یکی از پروفسورهای معروف نروژی هم با حماقت کامل گفت : آفریقای جنوبی ماندلا داشت. آرژانتین فلانی را داشت. لهستان لخ والسا داشت، ایران کی رو داره ( یعنی رهبر قابل ملاحظه ندارید). شادی هم خوب جوابش را داد. گفت : ما فیس بوک و تویتر و یوتیوب داریم. همین ها کافیست. که حضار کف محکمی برایش نواختند. یکی هم گیر داده بود به بمب اتمی ایرانی و می گفت: شما ایرانیا فوق ناسیونالیست هستید و دمکراسی را با بمب اتم عوض می کنید. یکی از استادان ایرانی دانشگاه بلند شد و گفت هر وقت ما خواستیم کلک این حکومت را بکنیم شماها یه معرکه راه انداختید و نجاتش دادید. بعد از جریان گروگان گیری و حمله آمریکا، جنگ – که خمینی نعمتش می دانست و سکوت در برابر کشتار زندانیان سیاسی و حالا هم بمب اتمی، نام برد.

این هم برای آدمایی که هنوز فکر می کنن اکبر شاه امیرکبیر ایرانه. آخه عقب مانده گی بدبختی تا کی؟ گویا این ملت ما باید شصت میلیون کشته دیگر بدهد تا فرق بین امیرکبیر و رفسنجانی را بفهمد.

این فیلم کشتار دانش جویان دانشگاه تهران را به همکارم نشان دادم و گفتم ما از دست این فلاکت گریخته ایم. برایش خیلی سنگین بود. برخی صحنه ها را نمی توانست ببیند. می گفت چگونه مردم تحمل می کنند که فرزندانشان را این جوری شکنجه می دهند. گفتم قصه ی پر غصه درازیست و فکر نمی کنم برای کسی که توی یه کشور آزاد به دنیا آمده و در عمرش کسی روش دست بلند نکرده قابل فهم باشه. نگاهی به من کرد و هیچی نگفت. مثل خودم لال شده بود.

زنده ام اما گرفتار. این دارو دسته احمدی نژاد و خامنه ای زندگی را از ما گرفته اند. نمی روند کنار تا کمی باد بیاید و ملت آه خوشی از گلویش پایین برود.


 

این جا | @