کودکان در نروژ زندگی مرفه و خوبی دارند. اتاق های جداگانه پر از انواع و اقسام اسباب بازی. چیزی که برای کودک جهان سومی تنها یک رویاست. ولی دریغ که عشق و محبت کالای کم یابی است. گویا بسیاری رابطه با قلبشان را از دست داده اند. خانواده ها گران ترین پوشاک تابستانی و زمستانی را برای بچه ها می خرند. کالسکه هایی با مارک های معروف که از ماشین چیزی کمتر ندارند. والدین تلاش می کنند تا بچه هیچ کمبودی نداشته باشد. البته من که نمی دانم رفتار آنها با بچه هایشان در چاردیواری خانه چه جوریه، اما امروز صحنه ای دیدم که بارها در خیابان شاهد آن بوده ام و نامش را تجاوز به حقوق کودک می گذارم. دیگران شاید بهش میگن ناآگاهی، بی توجهی، بی خیالی، کاهلی و یا خودخواهی.

کودک شش هفت ماهه ای تو کالسکه دراز کشیده. لباس و شال و کلاه زمستانی تنش و پتوی کلفتی هم روش و آن قدر گریه کرده که خون توی صورتش دویده و حالت خفه گی بهش دست داده. دراز کشیدن توی کالسکه و در اتوبوسی که گرمایش برای آدم بزرگ هم ناخوشاینده، کار ساده ای نیست، چه برسد به بچه کوچک. پدر و مادرش جلوی کالسکه ایستاده بودند و با لبخندی زورکی به یکدیگر نگاه می کردند. با نگاهم نگرانی خودم را به اونا نشون دادم. انگار نه انگار. صبرم لبریز شد. رفتم جلو و گفتم: بچه رو از کالسکه بیارین بیرون و لباسای زمستونی رو از تنش در بیارین مگه نمی بینین داره می پزه؟ نه تنها از جاشون تکون نخوردن بلکه یه نگاه چپ اندر قیچی هم به من انداختن. به خودم گفتم مرد حسابی تو چرا در کار ملت دخالت می کنی؟ بچه هم چنان گریه می کرد. یه خانم بلند شد اومد پیششون و گفت: من پرستار هستم. خوب نیست بچه رو این جوری به حال خودش رها کنین. این آقا راست میگه، بچه داره می پزه. مادرش نگاه به تو چه مربوطی به پرستار انداخت و گفت: از لطف شما متشکرم. پدرش هم اضافه کرد که : ما همین الان میخوایم پیاده شیم. و چند ایستگاه بعد پیاده شدند.

چیزی نمانده بود بگویم اگر ادامه بدین گزارش شما رو به اداره حمایت از کودکان خواهم داد. بعد دیدم کار زیادی از دستم بر نمیاد. به نظر می اومد که آدمای تحصیل کرده ای باشن و وضع مالیشان هم بد نبود. لباس و کالسکه بچه از جدیدترین مدل های روز بازار بود. خودم را خوردم و گذاشتم بچه بی زبون به گریه اش ادامه بده. به نظر من این یه نوع سنت ناخوشاینده که مابین والدین امروزی مد شده. اون ها کودک رو جدی نمی گیرن و به عنوان فردیتی مستقل و هم طراز خودشان به او نگاه نمی کنند و از آن بدتر تلاش کودک برای برقراری رابطه را نادیده می گیرند

چند روز پیش هم زنی رو دیدم با دوتا بچه که با لباس های نازک و پاهای بدون جوراب و ژاکت ظریف پشمی تو کالسکه دراز کشیده بودند. اونا هم جفتی از سرما نعره می زدن و زنه اصلن به روی مبارکش نمی آورد.

در مترو زن جوانی با مادرش در حال گفتگو بود. می گفت نمی دونم چرا وقتی بچه ام رو توی کالسکه میزارم جیغش در می آد اما تا بغلش می کنم ساکت میشه!

همسایه ای داریم که نوزادش را با شال فلسطینی روی سینه اش می بنده. می گفت نوزادش توی کالسکه نمی ره و همش میخواد بغلش باشه.

این ها مشت نمونه خروار رابطه مادران با بچه هایشان است. البته جمع نمی بندم. بسیاری هم هستند که توجه زیادی به بچه دارند و آنها را جدی می گیرند. اما موضوع بحث من اونا نیستن. حرف من اینه که چگونه می توان عشق و مهر و محبت مادری رو به کودک نشان داد تا ناخواسته قربانی رفتار سرد و بی هدف ما نشه. برخی از والدین که ناسلامتی دانش آموخته و روشنفکر هم هستند می گویند به خواسته های بچه نباید تن داد و به ویژه وقتی گریه می کنن. باید بذاری تا هر چه دل تنگشون میخواد گریه کنن. پس از چهار پنج ساعت ادب میشن و دیگه ننر بازی در نمیارن. باید صبر و حوصله داشت. بدبختی اینه که نام این کار رو روش موثر تربیتی میذارن.

گریه تنها و تنها ابزار بچه برای رابطه گیری با جهان پیرامون است. خیلی عجیبه وقتی کسی پاسخ مثبت به اونا نمیده بزنن زیر گریه؟ خود ما باشیم چکار می کنیم؟ کودک به عشق و محبت نیاز داره. باید اونا رو جدی گرفت و برای شخصیت اشان ارزش قایل شد و به خواست آنها برای رابطه گیری پاسخ درخور داد. به همین ساده گی.

0 Comments:

Post a Comment




 

این جا | @