امروز یکی از بیمارانی که برای سرطان پستان در بخش ما اشعه درمانی می شود، با گریه آمد پیشم و گفت که خواهرش در حال مرگ است و دیگر حرف هم نمی زند. گفت که بیمار شما بوده . اسمش را که پرسیدم حالم گرفته شد. خواهرش سرطان خال های بدخیم داشت و به مغزش سرایت کرده بود. یک روز آمد پیش ما و روز بعد گفتند که به کما رفته و نمی توانند او را از کما بیرون آورند. مرگش بسیار نزدیک بود و خواهرش هم که خودش بیمار بود این خبر را شنیده و حالش خراب شده بود. کمی دلداریش دادم، اما می دانستم که هیچ کسی در این جهان نمی تواند درون او را بفهمد. به خودم گفتم زندگی چه کوتاه است. ما رو باش که فکر می کنیم خیلی درد و غصه داریم. آدمی تا سرگذشت دیگران را نمی داند فکر می کند غم های خودش سنگین ترین کوهای عالم اند.

0 Comments:

Post a Comment




 

این جا | @