نشسته ام با لیوانی عرق سگی. بیرون زندگی عادی در جریان است. رنگ و بوی عید توی همین چهار دیواریست. بیرون آفتاب بال هایش را روی شهر پهن کرده. بهار آمده که بماند. هر سال همین روزها هوا خوب می شود. از زیر صفر می آییم بیرون و  برف ها آب می شوند. سفره را چید ه ام و چند ساعت دیگر عزیزانم می آیند. همسر گرامی که روز تولدش هم هست در کنفرانس است و بچه ها هم در حال دانش آموختن. یاد گذشته ها افتاده ام. بهار و عید رنگ و بوی دیگری داشت. شوق و شور دیگری روح را به تسخیر در می آورد. انتظار سال نو و گرفتن اسکناس های نو که پدر لای کتاب حافظ می گذاشت، دنیای تکرار ناپذیریست. ترانه عید اومد بهار اومد که از رادیو پخش می شد و مادر که صورت هایمان را پر از بوسه می کرد. زندگی حال و هوای دیگری داشت . نمی دانم علتش کودکی و نوجوانی بود یا زندگی جور دیگری بود؟ چند روز اول عید دید و بازدید های فامیل بود و سپس سفر به خوزستان. خرمشهر و آبادان. بازار صیف و فلکه الفی توی ذهنم نقش بسته و تا دم مرگ فراموش نمی شود. کتاب فروشی فلکه الفی آبادان که کتاب های انتشارات پنگوئن را می فروخت. سینما تاج شرکت نفت و فیلم سه روز کندور با بازی زیبای رابرت ردفورد جوان. لذت فیلم توی سینما تاج ده برابر می شد به ویژه اگر عید هم بود. از کجا به کجا می روم. اما انسان است و همین خاطرات. سپس ترها سال های انقلاب آمد و بهمن پنجاه هفت. عیدی که هیچ گاه از یادم نخواهد رفت. آزادی بود و هر چه دلمان می خواست می خواندیم. دیگر برای خواندن کتاب مادر ماکسیم گورکی به زندان نمی افتادیم. از صبح تا شب می دویدیم و فعالیت می کردیم. تظاهرات بود. پخش اعلامیه بود. کتاب خوانی بود. کوه پیمایی بود. اما آن هم دیری نپایید. سرکوب ها شروع شد و بگیر و ببندها. و عیدهای پس از سال شصت که همواره آلوده به خون بود. بسیاری از عزیزترین دوستان دوران کودکی یا به زندان افتادند یا اعدام شدند و یا به خارج پناهنده شدند. آن روزهای خوش، آن عیدهای پر از بوسه و مهربانی هیچ گاه برنگشتند. سال های نو تلخ تر و تلخ تر شد به ویژه حالا که به بوی غربت هم آمیخته شده. بگذریم به سلامتی اتان پیکی زدیم و سر دلمان باز شد. امیدوارم که سال نو هشتاد و هشت سال دگرگونی در وضعیت غم بار مردم ایران شود. آرزوی سر سبزی و خجسته گی برای ایران و ایرانیان راست گفتار و راست پندار و راست کردار که بسیار کم اند. سلامتی!

DSCN0001

این هم سفره نوروزی ما. روی شومینه چیده ام چون سفره ای پهن نیست.

0 Comments:

Post a Comment




 

این جا | @